منصور بن نوح را كه والى ممالك خراسان بود، وجع مفاصلى نمود كه معظم اطبّاى آن زمان زبان به اعتراف به عجز از علاج آن گشودند، و بر قصور از تدبير آن عارضه اقرار نمودند. راءى اركان دولت بر آن قرار يافت كه با محمد زكرياى رازى كه رازدان قوانين علاج و اصلاح مزاج بود مشورت نمايند، كسى به احضار او فرستادند، چون به كنار قلزم رسيد از ركوب سفينه تحاشى نمود، تا او را دست و پا بسته در كشتى انداختند، چون از دريا عبور كرده به پادشاه رسيد انواع تدبيرات لايقه و تصرفات فايقه به عمل آورد و هيچ كدام از سهام تدبير بر هدف مقصود نيامد، بيت :
بعد از آن با پادشاه گفت : هر چند معالجات جسمانى نمودم نفعى بر آن مترتب نشد، اكنون تدبيرى نفسانى مانده ، اگر از مزاولت آن نجاحى حاصل شود فبها، والا ياءس كلى خواهد بود. پس پادشاه را تنها به حمام برد و مقرر نمود كه ديگرى درنيايد. و بعد از آن كه حرارت حمام در بدن پادشاه مشتعل شد با كارد كشيده در برابر او آمد، و به انواع فحش زبان گشاد و گفت : ((تو فرمودى كه مرا دست و پاى بسته در روى آب اندازند و به اهانت چندين فرسخ راه بياورند؟ من نيز حالى به همين كارد از تو انتقام خواهم نمود)). پادشاه از نايره غضب اشتعال يافت و بى اختيار از جاى برجست . محمد زكريا در حال بيرون دويد و مكتوبى به يكى از خواص سلطان داد و به ايشان گفت : پادشاه را بيرون آريد و به دستورى كه اين جا نوشته ام عمل كنيد، و در حال بر مركب تيزرو سوار شد و از خراسان بيرون آمد. پس پادشاه را به همان طريق تدبير كردند و صحت كلى يافت ، چه موادّ بلغمى كه سبب مرض بود به واسطه حرارت غضبى و مدد حرارت حمام تحليل يافت . و بعد از آن هر چند پادشاه او را طلبيد ملاقات ننمود، و استعذار كرد كه هر چند صورت شتمى كه واقع شد بنابر مصلحت علاج بود فاءمّا شايد كه چون پادشاه تذكر آن فرمايد بر خاطرش گران آيد، و از سلاطين به هيچ حال ايمن نتوان بود.(303) (304) |