شيرى را گر برآمد كه از حركت فروماند روباهى كه از بازمانده شكار او طعمه چيدى روزى او را گفت : آيا ملك اين بيمارى را علاج نخواهد فرمود؟
شير گفت : چنين مى گويند كه جز به گوش و دل خر علاج نپذيرد. روباه ، خر گازرى را به چرب زبانى فريب داد و نزد شير آورد شير قصد وى كرد و زخمى انداخت و مؤ ثر نيامد و خر بگريخت . روباه بار دوم آن قدر افسون بر گوش درازگوش بخواند تا باز وى را به شير رسانيد. در اين بار شير بر خر جست و سخت او را بشكست و روباه را گفت : شست و شويى بكنم و پس گوش و دل خر بخورم كه دواى بيمارى من است چون شير غايب شد، روباه گوش و دل هر دو را بخورد.
چون شير باز آمد گفت : گوش و دل كو؟
جواب داد كه اگر او گوش و دل داشتى كه يكى مركز عقل و ديگر محل سمع است پس از آن كه صولت ملك ديده بود دروغ من نشنودى و به فريب من فريفته نشدى و با پاى خود به سرگور نيامدى .(310)
|