نجات از مرگ

22 – نجات از مرگ
و نيز جناب آقاى ايمانى فرمودند در سفرى كه از اصفهان به شيراز مى خواستيم مراجعت كنيم خدمت آقاى حاجى بيدآبادى سابق الذكر -اعلى اللّه مقامه – مشرف شديم به ما فرمودند جناب ميرزاى محلاتى (كه در داستان اول ذكرى از ايشان شد) به من نوشته است كه ايشان را از دعا فراموش كرده ام سلام مرا به ايشان برسانيد و عرض كنيد من شما را فراموش نكرده ام چنانچه در فلان شب ، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجه كرد ومن از حضرت ولى عصر – عجل اللّه تعالى فرجه – سلامتى شما را خواستم و خداوند شما را حفظ فرمود.
نجات از دزد
آقاى ايمانى فرمودند پس از رسيدن به شيراز پيغام آقاى بيدآبادى را به جناب ميرزا رسانديم ، فرمود درست است در همان شبى كه ايشان فرمودند تنها به منزل مى آمدم درب منزل (زير طاق ) كه رسيدم يك نفر ايستاده بود تا مرا ديد عطسه اى عارضش شد، پس سلام كرد و گفت استخاره اى بگير، با تسبيح استخاره گرفتم ، بد بود، گفت يكى ديگر بگير، آن هم بد بود، باز گفت استخاره ديگر بگير، سومى هم بد بود، پس دست مرا بوسيد و عذرخواهى كرد و گفت مرا وادار كرده بودند كه شما را امشب با اين اسلحه بكشم چون شمارا ديدم بى اختيار عطسه كردم و مردد شدم ، گفتم استخاره مى گيرم اگر خوب آمد، شما را مى كشم و تا سه مرتبه استخاره كردم و هر سه بد آمد، دانستم كه خدا راضى نيست و شما پيش خدا آبرومنديد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.