15 : رساله معراج المومنين از سيد صدرالدين محمد موسى كاشف دزفولى (72)
بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله المنعم المفضل على العالمين و الصلوه على خير خلقه محمد و آله الطاهرين
بعد، بر خاطر فاتر كمينه بندگان رب العالمين ابن محمد باقر الموسوى صدرالدين رسيد كه شرحى و تحقيقى در بيان اين يك بيت عارف شيرازى مرقوم دارد، چون دخلى تمام دارد در حصول حضور قلب در وقت نماز – كه آن معراج مومن است – هرگاه معنى مراتب فنا را در اذان كه ابتداى عروج روح است در گفتن چهار تكبير، مصلى (::نمازگزار) بفهمد، بسيار اعانت كننده است بر حضور و ترقى كردن به مقام قرب حق در نماز، و آن بيت اين است
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق |
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
بدان – ايدك الله ايها الطالب للحق – كه مقدم بر شرح اين بيت لازم است اجمالا به معنى عشق اشاره كردن ، كه صاحب بصيرت بداند و برسد به معنى فنا، كه چهر تكبير اشاره به چهار مرتبه است . بدان كه در معنى و حقيقت عشق سخنان ارباب طريقت بسيار است و ظاهرا اين است كه حقيقت معنى آن مبهم و بلكه مجهول الكنه مى باشد و ليكن عشق مانند وجود اگر چه غيرالمعلوم باشد از حيثيت كنه و ذات ، اما چون آثار آن مانند پرتو آفتاب بر ذرات ماهيات موجودات تابيده ، از آن معرفتى به وجود و نورانيت آفتاب حاصل مى شود. مختصر سخن در اين مطلب اين است كه عشق اطلاق مى شود بر افراط محبت ، و محبت ادراك ملايم است و چون شهوت كه از لوازم طبيعت و مزاج حيوانى است از محبت بر مى خيزد، مادام كه پاى شهوت در ميان باشد، محب آن در ظلمت طبيعت حيوانى گرفتار است و گاه افراط شهوت را عشق مى نامند – مجازا – و حقيقت آن عشق باطل است و صاحب آن در شرع انور ملامت كرده مى شود، هرگاه صاحب آن مقيد به اين قيد گردد و از آن نگذرد و در حديث معتبرى اشاره به اين شده است ، چنان كه شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع به اين عبارت روايت كرده است :
باب فى عشق الباطل ، روى مفضل بن عمرعن مولانا الصادق (ع ) و قد سئله عن عشق الباطل ، فقال (ع ): قلوب خلت عن ذكر الله فاذاقها الله حب غيره .
اگر چه ظاهر دلالت صريح دارد بر مذمت عشق باطل كه آن را عشق مجاز مى گويند – عفيفا كان فى عشق ام غير عنيف – اما ممكن است كه در معنى و حقيقت امر مدح باشد، به شرطى كه صاحب آن عفت ورزد، بلكه عشق او از شهوت حيوانى نباشد – تماما – و طلب قضاى شهوت به آن عشق نكند، چون اعتقاد اصحاب طريقت و ارباب قلوب اين است كه عشق عفيف معين است بر قوت شوقيه و قواى روحانيه به سوى محبوب حقيقى ، به سبب لطيف و پاك كردن سر و باطن از افكار باطله و خيالات كاسده و گردانيدن هموم تماما هم واحد.
پس به اين علت حجب طبيعت كه ظلمانى هستند از ميان بر مى خيزند و نمى ماند مگر همان يك حجاب كه معشوق مجازى باشد و پر معلوم است كه ابر نازكى هرگاه بر روى آفتاب باشد، مثل آن نيست كه ابر بسيار سياه و گنده بر روى آن مانع تابيدن نور وى گردد و هرگاه معشوق او شى واحد باشت ، تمام خيال و فك