20 : دستورالعملى ديگرى از حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى درباره چگونگى تذلل و وزارى

20 : دستورالعملى ديگرى از حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى درباره چگونگىتذلل و وزارى (81)
بارى يكى از بهترين شيوه ها براى آن كه مى خواهد خوف و خشيتش ، اشك و گريه اش و سوز و ناله اش هر چه بيشتر باشد، اين است كه دستهاى خويش ‍ را بر گردن ببندد و خاك بر سر افشانده ، در خاك بغلطد، چهره بر خاك گذارد، سر بر ديوار نهد، گاه بايستد و گاه راه برود، گاه خاموش شود و گاه به درد بنالد، خويش را در صحنه محشر بينگارد و آن گونه كه گناهكاران را عتاب و پرخاش مى كنند، بر خويش عتاب و پرخاش كند، سپس به راست بگرد و در اين حال اصحاب اليمين را به خاطر آورد و به آنان بينديشد، به شان و شكوهشان ، به شكل و شمايلشان ، به لباس و بويشان و…

آن گاه به چپ بنگرد و اصحاب المشال را به خاطر آؤ رد و خويش را در ميان آنان پندارد، به احوال سخت و دردانگيز، به چهره هاى سياهشان ، به چشمان برآمده شان ، به دست و پاى بسته شان ، به پوششهاى آتشينشان بينديشد، به فرشتگانى بنگرد كه آماده ايستاده اند تا فرمان خداى را بر در افكندن او و آنان به دوزخ اجرا كنند، آن گاه از اين بينديشد و بهراسد كه مبادا خداى فرمان دهد خذوه فغلوه ، ثم الجحيم صلوه ، ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (::بگيريدش ، در دوزخ بيفكنيدش ، و در زنجير هفتاد ذراعى بكشيدش )، سپس فرياد بر آورد،
يا ارحم الراحمين ، يا غياث المستغيثين ) اى بخشنده ترين بخشندگان ! اى پناه بى پناهان ! اين رحمتك الواسعه ، اين عطاياك الفاضله ، اين فضلك العظيم ، اين منك الجسيم ، اين كرمك يا كريم
رحمت گسترده تو كو؟ بخششهاى بيكرانه تو كو؟ مهر و مهربانى تو كو؟ سپس بگريد و بردبارى و مهربانى گسترده او را به ياد آورد، بخشش و بخشايش بى كرانه او و عفو و گذشت بى بهانه او را به خاطر آورد، و اگر شيطان بخواهد او را نوميد كند و به او بگويد: تو با اين همه گناه و ناروايى كه دارى ، نمى توانى به رحمت و بخشايش خدا برسى ، كه رحمت او ويژه پارسايان است و تو از آنان نيستى ، سخن او را نپذيرد، به وسوسه او دل ندهد، از او روى گرداند و به خدا رو كند و بر نياز و نماز و اميد و رجاى خويش بيفزايد و اميدوارانه بگويد: از كرم و بزرگوارى تو دور است كه از نيازمندانى چون من كه روى نياز به درگاه تو نهاده اند و دست توسل به دامان خاصان تو آويخته اند، رحمت نياورى ، و بر چشم گريان و دل ترسان و بدن لرزانم نبخشايى .
سپس بر اميدوارى خويش بيفزايد و آرزوهاى خويش را بدو عرضه كند و هر مقام عالى و پايگاهى بلندى را چون معرفت ، محبت ، وصال ، ايمان ، تقوا و… كه به ذهنش مى رسد و آرزو دارد، از او بخواهدو اين عبارت را بسيار بر زبان آورد: اى كسى كه هر چه مى خواهد، مى كند و جز او هيچ كس ‍ را كه آنچه خواهد بكند! اى كسى كه بخششهاى بزرگ و دهشاى سترگ بر او گران نمى آيد! اى كسى كه نه بخشيدن چيزى از او مى كاهد و نه نبخشيدن چيزى بر او مى افزايد!
سپس با پافشارى و اصرار بيشتر بر همين معانى تاكيد ورزد و بگويد: خداى من ! اگر من در خور آنچه از تو خواسته ام ، نيستم اما بخشش تو در خور آنها و صد چندان آنها هست ، خداى من ! شناختى كه خود از خود به من دادهاى ، مرا وا مى دارد تا از تو خواسته هاى كلان آرزو كنم ، زيرا آنچه تو بر بندگان خود مى بخشى و بدانان ارزانى مى دارى ، نه از روى استحقاق و در خور خود آنان است ، كه اگر استحقاقى نيز باشد، آن را نيز تو خود بدانان مى بخشى ، پس خير و بخشش جز از سوى تو، نمى تواندباشد، حال كه چنين است ، خدايا! آن استحقاق و شايستگى كه به بندگان صالحت بخشيده اى به من نيز ببخش تا من نيز اين شايستگى را به دست آورم كه دعايم را بپذيرى و خواهشم را بر آورى .
خدايا! تو آنى كه از آنچه مى كنى ، پرسيده نمى شوى ، و هيچ كس را نمى رسد كه بر آنچه مى كنى ، انگشت اعتراض نهد، يا در قدرت و سلطنت با تو معارضه كند، تو آن تواناى بخشنده اى كه نه تواناييت را حد و مرزى است و نه بخششت را كران و كناره اى ، پس خدايا! با قدرتت شايستگى ام بخشش و با بخششت كامروايم گردان ! اى بخشنده ترين همه بخشندگان !
خدايا! تو اگر بخواهى كيفر كنى ، مى توانى به جاى من ، يكى از آنان را كه خدايى تو را باور ندارند و با دوستان تو كينه مى ورزند، بيابى و كيفر كنى ، اما من جز تو، كه را بيابم تا بر من ببخشايد؟ آيا كرم خويش را از من دريغ مى كنى ؟ با اينكه تو به عذاب و كيفر هيچ نيازى نداريت اما من به بخشش و بخشايش تو سخت نيازمندم .
خداى من ! دشمن تو و دشمن من (ابليس ) مى خواست مرا از دعا و نيايش ‍ با تو محروم سازد و از كرم و بخشش تو نوميدم نمايد، اما من به لطف تو از او روى گرداندم و آنچه را از من مى خواست ، زيرا پا نهادم ، پس مرا كه به خاطر او از تو نوميد نشدم و از درگاه تو روى نتافتم ، بر او يارى ده !
خدايا! من با همه شناخت اندكى كه از بخشش و بخشايش تو و بى نيازى و توانمندى تو دارم ، نمى پندارم كه تو عفو و كرمت را از هيچ يك از بندگان خويش ، حتى كافران دريغ دارى ، مگر از دشمنان دوستانت ، آنان كه بر اولياى تو ستم روا داشتند و آنان را آزار دادند، اما درباره عذاب ديگران ، اگر تعبد و تسليم در برابر كتاب تو و سخنان پيامبر تو نبود، آن را باور نمى كردم ، اينك كه نيز در كتاب خويش كافران را به عذاب و كيفر بيم داده اى ، از ديد عقل من – همين عقل كه آن را نيز تو به من بخشيده اى – ناگزير نيستى تا آنان را كيفر دهى و وعيد خويش را درباره آنان به كار بندى ، و اگر وعيد خويش را به كار مبندى و آنان را كيفر ندهى نيز كوچكترين خللى در صفات قدسى و كمال خدايى تو راه نخواهد يافت ، خدايا! من كه درباره كافران چنين مى پندارم ، چگونه مى توانم درباره مؤ منان ، آن كه به تو گرويدند، اطاعت تو را دوست دارند، به بخشايش تو اميد بسته اند، وصال تو را آرزو دارند – هر چند گناهكار و نافرمان نيز باشند – اميدوارم نباشم ؟
خداى من ! مولاى من ! گناه از بنده است و بخشايش از مولا بويژه مولايى بزرگوار و بخشاينده چون تو. خداى من ! اين است آنچه من درباره بخشايندگى و بنده نوازى تو در ديگر ماهها و ديگر روزها و ديگر شبها مى پندارم و اميد دارم . اين است گمان نيكوى ما به و اين كه رسول بزرگوارت (ص ) بدانان كه درباره تو گمان نيكو دارند، چه مژده ها داده است !