7 – اطّلاع از غيب و ظهور كرامات

7 – اطّلاع از غيب و ظهور كرامات
حضرت آيت اللّه بهجت از آن دسته اولياى خداست كه برخلاف غالب مردم كه از عالم غيب اطلاعى ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتى رسيده كه مى تواند عوالمى از غيب را مشاهده كند. و شايد كثرت تكرار ذكر ((يا ستّار)) توسّط ايشان در خلوت و جلوت ، و در حال نشستن و برخاستن از اين حقيقت حكايت داشته باشد. آيت اللّه مصباح يزدى در اين باره مى فرمايد:
((به نظر مى رسد ايشان از نظر مراتب عرفانى و كمالات معنوى در مقامى هستند كه غالباً عوالمى از غيب را شاهدند. و چه بسا در آن ، حقايقى از جمله حقيقت بعضى افراد را آشكارا (با ديده دل ) مى بينند، امّا چون خود نمى خواهند افراد را اين چنين ببينند، غالباً ذكر ((يا ستّار)) را تكرار مى كنند و از خداوند مى خواهند آنچه را كه مى بينند بر ايشان پنهان سازد.))(42)
در واقع امثال اين امور از جمله كراماتى محسوب مى شود كه از اولياى خدا صادر مى گردد، و ظهور كرامات رهاوردِ مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس مى باشد، و آيت اللّه بهجت شخصيّتى است كه در طول عمر با قصد خالص و توجّه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازى و تهذيب پرداخته است ، لذا ظهور كرامات و امور خارق العادة از ايشان امرى به دور از ذهن نيست ؛ بلكه افرادى كه با ايشان مصاحبت دارند نمونه هاى آن را بالعيان از ايشان مشاهده مى كنند.
آيت اللّه مصباح با ذكر چند شاهد مثال در اين باره مى گويد: ((كسانى كه ساليان متمادى با آيت اللّه بهجت معاشرت داشتند، گاهى چيزهايى از ايشان مى ديدند كه به اصطلاح ((كرامت )) و امر خارق العاده است ، هر چند طورى برخورد مى كردند كه معلوم نشود امرى كه از ايشان به ظهور پيوسته كاملاً يك امر خارق العاده اى است . كه چند نمونه را بيان مى كنم :


زمانى كه حضرت امام قدّس سرّه در تبعيد به سر مى بردند (گويا در تركيه بودند)، بسيارى از فضلا و بزرگان علاقمند به ايشان ، مورد آزار و اذيّت دستگاه قرار مى گرفتند. و به محض اينكه كلمه اى مى گفتند يا رفتارى از آنها ظاهر مى شد، از منبر بازشان مى داشتند و آنها را جلب مى كردند و مدّتها زندان بودند و به جاهايى مى بردند كه ديگران خبر نداشتند. از جمله يادم مى آيد زمانى آقاى جنّتى تحت تعقيب قرار گرفتند و ايشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه ما نگران بوديم ايشان را خيلى اذيّت كنند. من آمدم خدمت آقاى بهجت (حفظه اللّه تعالى ) و جريان را حضورشان توضيح دادم ، ايشان تاءملى كردند و فرمودند: ((ان شاءاللّه خبر آزادى ايشان را براى من بياوريد)).
اين فرمايش اشاره اى بود به اينكه آقاى جنتى به زودى آزاد مى شوند و مشكلى نخواهد بود، البته اين سخن را ممكن است هر كسى بگويد، امّا فرمايش آقاى بهجت در آن موقعيّت ، مژده اى براى ما بود و ما مطمئن بوديم كه آقا مى دانند كه اين جريان ادامه پيدا نمى كند و مشكلى پيش نمى آيد؛ ولى مواردى هم بود كه مثلاً ما به ايشان عرض مى كرديم براى شخصى دعا بفرماييد، ولى آقا چنين چيزى نمى گفتند و شخص مورد نظر نيز به زودى آزاد نمى شد.
نمونه ديگر:
براى خانواده اى حادثه ناگوارى پيش آمده بود، به اين صورت كه در شب عروسى دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش ‍ دزديده بودند، و كسى اطّلاع نداشت كه عروس را كجا برده اند، شب عروسى بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسى را برگزار كنند و نزديك غروب ديده بودند عروس نيست خيلى نگران شده بودند و جاهايى را كه احتمال مى دادند جستجو كرده بودند.
و به هر حال پدر و مادر عروس خيلى دستپاچه مى شوند، يكى از دوستان ما كه همسايه آنان بود مى گويد: من هيچ چاره اى نديدم ، گفتم : مى روم خدمت آقاى بهجت عرض مى كنم ببينم ايشان چه مى گويند. با شتاب فراوان و ناراحتى آمدم خدمت ايشان و داستان را گفتم . آقا تاءمّلى كردند و به طور خيلى عادى فرمودند: ((برويد حرم ، شايد آمده باشد حرم !))
ايشان بر مى گردد و مطمئن مى شود كه بايد همين كار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطّلاع مى دهد و آنها مى آيند و در بالا سرِ حضرت معصومه عليهاالسّلام عروس را پيدا مى كنند. حالا جريان چه بوده دقيقاً يادم نيست ، ولى هيچ احتمال نمى دادند كه بتوانند او را در چنين موقعيتى پيدا كنند.
نمونه ديگر:
يكى از دوستان مى گفت : خانم من باردار بود و نزديك ماه رمضان مى خواستم به مسافرت بروم . براى خدا حافظى و التماس دعا رفتم خدمت آقاى بهجت . ايشان مرا دعا كردند و فرمودند: ((در اين ماه خدا پسرى به شما عطا خواهد كرد، اسمش را محمّد حسن بگذاريد.)) در حالى كه آقا على الظاهر اصلاً اطلاعى نداشتند كه خانم من حامله است ، و طبعاً راهى براى تشخيص اينكه پسر است يا دختر و در چه تاريخى متولد مى شود نبود. اتفاقاً در شب نيمه رمضان بچه ما متولد شد و اسمش را محمد حسن گذاشتيم .
از اين گونه امور براى ايشان خيلى ظاهر مى شد، امّا ابداً ايشان اظهار نمى كنند و همين ها را هم راضى نيستند جايى نقل بشود، ولى براى اينكه مؤ منين بدانند كه در اين زمان هم خدا به بعضى از بندگانش عنايت دارد و اگر كسانى صادقانه راه بندگى خدا را طى كنند، خدا آنها را راهنمايى مى كند؛ كه :
(وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا)(43)
– و حتماً آنان را كه در راهِ ما تلاش و مجاهدت كنند، به راههاى خود هدايت مى كنيم .
راه تكامل و انسانيت بسته نيست و در اين زمان نيز كسانى كه بخواهند راه تقرّب خدا را طى كنند، در سايه عنايات ولى عصر(عج ) و احياناً به دست اين چنين بندگانى كه در بين مردم حضور دارند، مى توانند به مراتبى از كمال و قرب خدا نايل گردند. اينها همه براى ما مى تواند اميد بخش باشد و بر ايمان ما بيفزايد.
اينها حقايق ثابتى است . شوخى نيست ، حقايق عينى است كه وجود دارد و مى توانيم ببينيم و آثارش را درك كنيم و خود را قدرى از شيفتگى به دنيا و زرق و برقهاى آن رها كنيم و بدانيم كه لذّت و خوشى منحصر به لذّتهاى حيوانى و شيطانى نيست . انسان مى تواند به كمالاتى و لذتهايى برسد كه قابل مقايسه با اين لذتهاى مادى نيست ؛ ولى افسوس كه ضعف معرفت و ايمان از يك طرف ، و هجوم عوامل شيطان داخلى و خارجى ، انسانى و جنّى از طرف ديگر آن قدر زياد است كه كمتر به اين گوهرهاى گرانبها توجه مى كنيم .))
آقاى مسعودى نيز در اين باره مى گويد: ((هر كس به خدمت ايشان برسد، اگر توجّه داشته باشد مى بيند كه ايشان درباره جهت خاصّى كه در او (مخاطب ) وجود دارد بحث مى كند. ما وقتى با آقاى مصباح درس ايشان مى رفتيم غالباً پيش از شروع درس درباره امور سياسى يا اقتصادى يا امور معيشتى خودمان بحث مى كرديم ، زيرا آن زمان وضع معيشتى طلاّب (از جمله ما) خوب نبود، وقتى آقا مى آمدند بدون هيچ مقدّمه درست در همين رابطه بحث مى كرد، و ما يقين مى كرديم كه آقا متوجه هست كه ما چه بحث مى كرديم . مثلاً وقتى ما مى گفتيم : چه كار كنيم ؟ وضع زندگى مان بد است ، قرض داريم ، نان شب نداريم . بلافاصله ايشان وقتى مى نشستند مى فرمودند: بله ، طلاّب زمان ما هم وضعشان اينطور بود. نداشتند، گرسنگى مى خوردند، ولى صبر مى كردند. و حكاياتى از زندگى علماى گذشته را در اين رابطه نقل مى كردند.
به ياد دارم روزى با آقاى مصباح گفتگو مى كرديم : ما چيزى نداريم و نمى شود هميشه با نان خالى زندگى كرد. ايشان آن روز بعد از جلوس فرمودند: يك روز صبح بچّه شيخ مرتضى انصارى قدّس سرّه نزد او آمد و گفت : آقا! ما هيچ خورشتى نداريم ، فقط نان خالى داريم . شيخ فرمود: نان تازه است ، معلوم مى شود كه ايشان تازگى نان را خورشت مى دانسته اند.
با بيان اين مطلب ما يك مقدار آرام مى شديم كه ما حدّاقل همراه نان ، پنير داريم .
آيت الله شيخ جواد كربلايى نيز مى گويد: ((مرحوم آقاى حاج عباس قوچانى كه از شاگردان مرحوم آيت الله آقاى حاج ميرزا على قاضى قدّس سرّه بودند در يك جلسه خصوصى بعد از تعريف و تمجيد بسيار از آيت الله بهجت ، به بنده فرمودند: من در سفر خود به ايران براى تشرّف به زيارت امام رضاعليه السّلام خدمت آقاى بهجت رسيدم و در جلسه خصوصى بعد از اصرار زياد از ايشان خواستم كه درباره حالات شخصى و الطاف حقّ تعالى نسبت به خودشان و برخى از مكاشفاتشان سخن بگويند. ايشان حدود بيست امر مهمّ الهى و لطف خاصّ الهى را كه حق تعالى به ايشان عطا فرموده بود براى بنده نقل كردند و از من پيمان گرفتند كه به كسى نگويم ، ولى بنده يك مورد را به برخى از رفقا گفتم .
من (كربلايى ) از آقاى قوچانى با اصرار خواستم آن يكى را به بنده بفرمايند. فرمودند: ايشان فرمودند: بنده اگر بخواهم پشت سر خودم را ببينم ، مى بينم .
سپس مى فرمودند: بعد از چند سال ديگر بنده به ايران مسافرت كردم و خدمت آيت الله بهجت رسيدم باز در جلسه خصوصى عرض ‍ كردم : آنچه را كه چند سال پيش به بنده فرموديد آيا در قوّه خودش ‍ باقى است ؟ فرمودند: بله .))
يكى از نزديكان آقا مى گويد: ((يك بار به فومن رفته بودم ، يك روز مانده به مراجعت خدمت آقاى اريب ، از علماى فومن رفتم ، ايشان چند سكّه داد و گفت : يكى از اينها را به آيت الله بهجت بده . وقتى برگشتم آن را خدمت آقا دادم . دوباره كه مى خواستم به فومن بروم آيت الله بهجت ، 1000 تومان به من داد و فرمود: اين را با يك واسطه به آقاى اريب بدهيد. آن مقدار پول را بردم به يك بازارى دادم و گفتم : اين را به آقاى اريب بده و نگو چه كسى داده ، من در مغازه او نشستم او رفت و برگشت و ديدم خيلى تعجب كرده است . گفتم : چه شد؟ گفت : وقتى اين پول را به آقاى اريب دادم ، گفت : قسمتى از خانه ما خراب شده بود و تعمير كار آمده و گفته بود كه 1000 تومان مى گيرم درست مى كنم . من كه پولى نداشتم ، به تعمير كار گفتم : فعلاً صبر كن . و اينك اين پول درست به اندازه مخارج تعمير خانه است )).
يكى از دوستان روحانى نگارنده مى گويد: ((يكى از بستگان نزديك من به مرض سرطان مبتلى گرديد. اطباء گفتند: حتماً بايد دراسرع وقت تحت عمل جراحى قرار گيرد، در غير اين صورت غدّه سرطانى به جاهاى ديگر بدن نيز سرايت خواهد كرد. متحير مانده بوديم كه چه كنيم ، آيا بيمار را عمل بكنيم يا نه ؟ قرار شد خدمت آيت الله بهجت مراجعه و از ايشان طلب استخاره كنيم .
به محضر ايشان رسيدم و مشكل را بازگو نموده و طلب استخاره نمودم ، آقا استخاره كردند و فرمودند: عمل لازم نيست ، و مبلغى پول دادند كه براى او صدقه بدهيم ، و نيز دستور فرمودند مقدارى آب زمزم را با تربت حضرت سيد الشهداءعليه السّلام مخلوط كرده به قصد شفاء هر روز مقدارى از آن را به مريض بدهيد تا بياشامد، همچنين دستور فرمودند تعداد زيادى از فقرا را اطعام نماييم ، و يا هر چند به مقدار كم به آنان صدقه پرداخت كنيم و ضمناً به فقرا و صدقه گيرندگان بگوييم براى سلامتى بيمار دعا كنند.
بلافاصله دستورات آقا را مو به مو اجراء كرديم و مريضه جهت توسل عازم حرم امام رضاعليه السّلام گرديد و مدّت سه روز در آن حرم شريف به دعا و راز و نياز پرداخت . حالات بسيار روحانى و عجيبى به او دست داد، پس از برگشت ديگر احساس درد نكرد.
بلافاصله روانه منزل آقا شدم تا ايشان را در جريان بگذارم و دستورات بعدى را بگيرم ، كه در ميانه راه بين منزل و مسجد آقا را ديدم ناگهان پيش از آنكه سخنى بگويم . آقا پرسيد: حال مريضه شما چطور است ؟ گفتم : الحمدلله و قضاياى مشهد را نقل كردم . آقا فرمودند: به همان دستورات عمل كنيد، و براى امتحان به پزشك مراجعه كنيد.
وقتى مريضه به پزشك مراجعه كرد، پزشك معالج از بيمار با تعجّب مى پرسد: شما كارى كرده ايد يا جايى رفته ايد؟ بيمار مى گويد: چطور؟ دكتر با تعجب مى گويد: خانم ، مرض شما به طور ناباورانه كاهش يافته و هيچ احتياجى به عمل ندارد، و مقدار باقى مانده از غدّه را با دارو حل مى كنيم . هم اكنون الحمدلله مريضه ما بطور كامل شفا يافته و به زندگى خود ادامه مى دهد. آنچه كه براى ما جالب توجه بود استخاره اى بود كه آقا فرمودند و گفتند: نيازى به عمل ندارد.(44)
يكى از طلاب حوزه علميه براى نگارنده مى نويسد: ((بنده در اوان طلبگى كه در تهران مشغول تحصيل بودم ، گاهى براى زيارت به قم مشرف مى شدم ، و بر اساس سفارش اكيد مرحوم پدرم كه مى فرمود هر وقت قم رفتى نزد آيت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسيده و عرض ادبى مى نمودم . روزى پدرم خود پرده از علّت اين سفارش ‍ زياد برداشت و فرمود:
((روزى در مسجد بالاسر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسّلام چشمانم به جمال دلرباى حضرت ولى عصر (عج ) روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد كه مانند عاشقى كه پس از مدّتها به معشوقش رسيده با حضرت معاشقه نمايم ، ولى پس از چند لحظه ديدم درست در همان مكان و نقطه اى كه حضرت را ديده بودم آيت الله بهجت نشسته است .))
اين ديدار را مرحوم ابوى يكى از دلايل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقيه عظيم الشاءن با حضرت ولى عصر (عج ) مى دانستند.
هم او مى گويد: پس از رحلت پدرم ديدم در وصيّت نامه ايشان نوشته شده است :
((كتابهايى كه خريده ام در اختيار آن حضرت (ولو به واسطه كسى كه مستقيماً با حضرت ديدار داشته باشد) قرار گيرد. ((شايد)) شيخ محمد تقى بهجت حَشَرَنِى اللّهُ مَعَهُ و اءَلْتَمِسُ مِنْهُ الدُّعاَّءَ)) (كه خداوند مرا با او محشور كند، و از او التماس دعا دارم .) و كلمه ((شايد)) را در پرانتز نوشته بودند.
عين دست خطّ مرحوم ابوى را به خدمت آيت الله بهجت نشان دادم . ايشان فرمود: خوب نوشته شايد. ببريد بدهيد به كسى كه يقين داريد با حضرت ديدار دارد. عرض كردم حالا اگر پيش شما بياوريم آيا قبول مى كنيد؟ در جواب سرى تكان دادند كه حاكى از قبول كردن ايشان بود.
اين حكايت چه بسا بر ارتباط ايشان با حضرت ولى عصر – روحى فداه – دلالت دارد.(45)
علاّمه تهرانى نيز در اين باره مى نويسد: ((روزى يكى از اعاظم علما (حضرت آيت الله حاج شيخ محمّد تقى فومنى رشتى دام ظلّه العالى ) در شهر مقدس مشهد به ديدن حقير آمدند، و در ضمن سخن مطلبى ابراز نمودند كه جز اطّلاع بر سرائر و امور غيبيّه مثاليّه براى آن محملى وجود نداشت .
توضيح آنكه : حقير در شهر شوّال 1413 ه‍ .ق . مبتلا به سكته قلبى شدم و چهار شب در بخش سى سى يو، و نُه شب در بخش عمومى بيمارستان قائم مشهد بسترى بودم تا بحمدالله مرخّص كردند و به منزل آمدم و فعلاً كم و بيش به كارهاى علمى دست به كار گرديده ام .
روزى ايشان همراه با يك نفر از طلاّب به ديدن حقير آمدند، و در منزل ما غير از خود حقير و بنده زاده بزرگ : (حاج سيد محمد صادق ) كسى نبود.
قبل از ابتلاى به بيمارى خداوند توفيق داده بود كه : شبها به تهجّد و قيام ليل اشتغال داشته ولى در بيمارى اين توفيق نبود و پس از مراجعت به منزل با وجود بيدارى قهرى ساعات متوالى در شبها گويا به واسطه عدم همّت و نقصان اهتمام اين امر مهمّ مدّتى طبعاً ترك شده بود.
جناب معظّم له كه به ديدن حقير آمدند پس از مدتى احوال پرسى و تعارفات معموله بدون مقدمه فرمودند:
در ((بحارالانوار)) ديده ام كه : از امام روايت است كه :
((قِيامُ اللَّيْلِ يا صَلوةُ اللَّيْلِ))
(فرمودند: من ترديد دارم و درست به خاطر ندارم ) مَطِيَّةُ اللَّيْلِ: (قيام در شبها – يا نماز در شبها – مركب راهوار شب براى حركت و وصول به مقصود است .)(46)
بنده سكوت كردم و فقط گوش مى دادم ، و گويا اين را ارشاد براى خود نگرفتم و تصميمى براى ادامه نماز شب براى من پيدا نشد.
چون باز از اين طرف و آن طرف سخن به ميان آمد، فرمودند: در ((بحارالانوار)) ديده ام كه : ((قِيامُ اللَّيْلِ يا صَلوةُ اللَّيْلِ مَطِيَّةُ اللَّيْلِ)).
و خداوند در قرآن مى فرمايد:
(اِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ اَشَدُّ وَطْاً وَ اَقْوَمُ قيلاً.)(47)
– تحقيقاً شب زنده دارى گامى استوارتر [براى توافق زبان با قلب ]، و گفتارى محكمتر به وجود مى آورد.
چون حقير مى دانستم كه : بنده زاده اهل تهجّد است ، متوجه شدم كه اين مطالب بدون مقدمه ايشان براى تنبّه و بيدارى حقير است كه حتّى در حال مرض و كسالت هم نبايد از اين امر مهمّ دست بردارم ، و بدان بى اعتنا نباشم .))(48)
آقاى قدس مى گويد: ((يكى از روحانيون مازندران ، كه اينك رئيس ‍ دادگسترى يكى از استانهاى ايران است ، براى حقير نقل كرد: زمانى كه آيت الله كوهستانى مازندرانى به رحمت ايزدى پيوستند، آقازاده آن مرحوم خدمت آيت الله العظمى بهجت مشرف شدند آقا فرموده بودند: ((آقاى شما كه رحلت نمودند در آن عالم غوغا برپا شد.)) حقير پرسيدم يعنى چه ؟ شخص ناقل فرمودند: بيش از اين نمى دانم .
آقاى خسروشاهى نيز در اين رابطه مى گويد: ((از يكى از طلاّب كه در قيد حيات است شنيدم كه مى گفت : بعد از ازدواج ، خانه اى در قم اجاره كردم ، پس از استقرار در منزل ، از نظر مالى دچار تنگدستى عجيبى شديم تا روزى رسيد كه حتى به اين فكر افتاديم كه غذاى شب را چگونه تهيه كنيم . و در شرايطى بوديم كه نمى توانستيم از كسى قرض بگيريم . از خانه بيرون آمدم و براى زيارت به حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام مشرّف شدم ، پس از زيارت و هنگام خداحافظى ديدم كسى از پشت سر مقدارى پول به من داد و گفت : اين بايد به شما برسد. برگشتم ديدم آيت الله العظمى بهجت است . در حالى كه اصلاً به ايشان اظهار نيازى نكرده بودم . شبيه اين قضيّه را از يكى ديگر از طلاّب نيز شنيده ام .
از اينجا به ياد مطلبى افتادم كه آيت الله بهجت مى فرمودند: آيا مى شود مولايمان از ما بى خبر باشد يا ما را به حال خودمان وا بگذارد؟ اگر طلاّب به وظايف خود عمل كنند نگران چيزى نباشند، خود مولا مواظب ما هست . اينطور نيست كه ما را از چشم بيندازد.))
حجة الاسلام والمسلمين علم الهدى نيز مى گويد: ((يكى از طلاّب نقل مى كرد كه سالى براى تبليغ مى خواستم گيلان بروم ، مخارج خانواده را فراهم كردم ولى هزينه راه را نداشتم ناچار به زيارت كريمه اهل بيت حضرت معصومه – سلام الله عليها- مشرّف شدم و گلايه و درد دل كردم ما كه دربست در اختيار شما اهل بيت عليهماالسّلام هستيم و مى خواهيم شريعت جدّتان را تبليغ نماييم ولى كرايه راه نداريم ، بالاخره بعد از زيارت قصد كردم به نماز جماعت حضرت آيت الله بهجت بروم . بعد از شركت در نماز ظهر و عصر، هنگامى كه ايشان مى خواستند بروند، ناگهان به طرف من كه در صف دوّم نشسته بودم اشاره نمودند، من خيال كردم با كسى ديگر كار دارد دوباره اشاره كردند و فرمودند: با تو هستم . بلند شدم و به حضورش رسيدم . فرمودند: پشت سر من بيا.
همراه با عدّه اى در ركاب ايشان رفتيم تا به دم در منزل ايشان رسيديم . فرمودند: اينجا بايست تا من برگردم . داخل منزل تشريف بردند و بعد از چند دقيقه كوتاه برگشتند و دويست تومان پول (كه آن زمان خيلى ارزش داشت ) به من دادند. عرض كردم : چه كنم ؟ فرمود: مگر پول نخواستى ؟ جريان يادم آمد. عرض كردم : اين پول زياد است . فرمود: نه ، چند نفر ديگر هم احتياج دارند آنها را هم تاءمين مى كنى . به هر حال خداحافظى كردم و عازم تهران شدم ، در خيابان چراغ گاز كه ماشين هاى گيلان از آنجا حركت مى كردند ديدم چند نفر از رفقا نيز مى خواهند براى تبليغ به گيلان بروند ولى پول ندارند. گفتم : نگران نباشيد پول رسيده است ، اول رفتيم و نهارى صرف كرديم و بعد سوار ماشين شديم و به محض رسيدن به مقصد آن دويست تومان نيز تمام شد.
باز هم او مى گويد: ((شخصى مى گفت : مى خواستم به حجّ مشرف شوم ، به حضور آيت الله العظمى بهجت رسيدم و عرض كردم : خداوند يك بلائى را از ما دور كرد و آن اينكه در مسافرتى ماشين ما به خاطر سرعت زياد يا اشكال ديگر كاملاً وارونه شد ولى بحمدالله هيچ يك از ما آسيبى نديديم .
حضرت آيت الله فرمودند: بيست سال يا بيست و پنج سال پيش ‍ (ترديد از گوينده است ) نيز چنين گرفتارى براى شما پيش آمد ولى شما جان سالم بدر برديد. بعد يادم آمد كه آقا راست مى فرمايند.(49)))
جناب حجة الاسلام والمسلمين حاج آقا شوشترى مى فرمودند: ((شخصى خدمت آيت الله بهجت مى رسد و مى گويد: آقا! من اكثر شبها براى نماز شب خواب مى مانم چه كار كنم ؟ دعايى بفرماييد. آقا هم مى فرمايند: چه ساعت دوست دارى بيدار شوى ؟ مى گويد: ساعت سه نصف شب . آقاى بهجت به ايشان مى فرمايند: برو ان شاءالله بيدار مى شويد.))
حاج آقا شوشترى ادامه مى دهد: ((اينك چندين سال است از آن جريان مى گذرد، و آن شخص به من گفت : از آن تاريخ به بعد هر شب سر همان ساعت بيدار مى شوم ، هر چند يك ساعت قبل خوابيده باشم ، و هيچگاه نماز شبم ترك نشده است . و اين از كرامات آيت الله بهجت است .(50)))

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.