10 – تلاش براى سير معنوى و تكامل ديگران
حضرت آيت الله حاج شيخ جواد كربلايى براى نگارنده نوشته است : ((سالها قبل از حضرت آيت الله العظمى حاج ابوالقاسم خوئى (ره )، و نيز پيش از ايشان از آيت الله العظمى بهجت مدّ ظله شنيده بودم . كه آقاى خوئى در مبحث “استعمال لفظ در بيش از يك معنى ” فرموده بودند كه اين گونه استعمال لفظ مستلزم دو لحاظ آلى و استقلالى در يك استعمال است ، و لذا محال مى باشد.))
ولى آيت الله بهجت در همان سنين جوانى به آيت الله خوئى عرض كرده بودند: ممكن است نفس انسان به مرتبه اى از قّوه برسد كه بتواند بين اين دو لحاظ جمع كند.
در واقع ايشان اين مطلب را بهانه كرده بودند براى انتباه آيت الله خوئى به لزوم تحصيل معارف الهيه و اتّصاف به صفات اولياء الله .
آيت الله خوئى نيز علت عنوان اين مطلب را از ايشان جويا شده بودند. بعد از توضيح آيت اللّه بهجت ، ايشان پرسيده بودند به كى و كجا مراجعه كنم ؟ و آيت الله بهجت ، حضرت آية الحق آقاى سيد على قاضى قدّس سرّه را معرفى كرده بودند.
سپس با وساطت آيت الله بهجت ، جلسه ملاقاتى بين آيت الله قاضى و خوئى در صحن حضرت ابوالفضل عليه السّلام ترتيب مى يابد و يك ساعت و نيم به طول مى انجامد.
آيت الله خوئى بعدها به بنده (كربلايى ) فرمودند: ما تسليم شديم و تحت تاءثير قرار گرفتيم و سخنان ايشان را پذيرفتيم . ايشان برنامه و شرائط ويژه اى ارائه فرمودند؛ كه مى بايست با لباس مخصوص ، ذكر مخصوص و به تعداد مشخصّ تكرار انجام شود، همه شرائط را آماده نمودم و تصميم گرفتم كه ساعت دو بعد از ظهر در جاى مناسب و خلوتى در حرم حضرت على عليه السّلام شروع كنم ، ولى متاءسفانه هنگامى كه تمام شرايط را فراهم كردم و خواستم ذكر را بگويم هر چه فكر كردم آن ذكر به يادم نيامد، ماءيوس شدم و به خود گفتم : ابوالقاسم ! تو را براى اين كار نخواسته اند. آن ذكر اين بود:
((لا إِلهَ إِلاّ هُوَ، وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ))(52)
– معبودى جز او (خدا) نيست ، پس مؤ منان تنها بايد بر خدا توكّل كنند.
آيت الله العظمى سيد عبدالكريم كشميرى كه از شاگردان عارف بى بديل سيد على آقاى قاضى بود مى گويد: ((روزى در نجف اشرف در حرم اميرالمؤ منين عليه السّلام به علّت خستگى از درس و بحث ، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو بوديم كه آيت الله بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگيرم ، چون از آنها كمى فاصله گرفتم نزديك من شد و در گوش من چنين زمزمه كرد:
((ما لِلَّعْبِ خُلِقْنا))(53)
– ما براى بازى و سرگرمى خلق نشده ايم .
اين كلام آتش بر دل من زد و انقلابى درونى در وجود من پديد آورد به گونه اى كه متحيّر و سرگردان شدم و به دنبال حقيقت گشتم ، و پس از آن توفيق راه يابى به محضر پرفيض مرحوم قاضى نصيبم شد.))(54)
آقاى مسعودى نيز در اين باره مى گويد: ((در هر صورت ، ايشان براى عدّه اى امور تربيتى را اجرا مى كردند گاهى به شخصى پيغام مى دادند كه : اين كار را بكن ، يا فلان كار را نكن . يا اين مساءله خوب است كه اين طور باشد.
يك روز به خدمت ايشان رسيدم و عرض كردم : آقا وضع زندگى ما خيلى سخت شده است ، پول نداريم چه كار كنيم ؟ ايشان يك ذكرى به من گفتند كه من آن ذكر را ادامه دادم ، و از آن روز تا به حال هنوز بى پول نشده ايم . ايشان فرمودند: پيش خودت باشد. و من هر روز انجام مى دهم .))