11 – نظم و برنامه ريزى در كارها
يكى از شاگردان آقا مى نويسد: ((حضرت آقا در كارشان دقيق و منظم هستند به عنوان مثال حتى برنامه ريزى كرده اند كه از درِ منزل تا مسجد مشغول فلان ذكر، و بعد از آن ذكر خاصّى را بگويند، تا وقت ايشان ضايع نگردد، و نوافل يوميّه را نيز به همين منوال برنامه ريزى نموده اند.))(55)
يكى از فضلاى قم مى نگارد: روزى نزديك غروب چند دقيقه اى سر كوچه منزل آيت الله بهجت (مدظله ) ايستادم تا همراه ايشان به مسجد بروم ، ولى چون هوا مقدارى تاريك شده بود با خودم گفتم ممكن است ايشان از منزل خارج شده و به مسجد تشريف برده باشند.
لذا به طرف مسجد حركت كردم ولى ديدم هنوز ايشان تشريف نياورده اند. از يكى از دوستان كه همراه من بود خداحافظى كردم و قصدم اين بود كه برگردم و از فرصت استفاده نموده و در فاصله حركت معظّم له تا مسجد پرسشى مطرح كنم .
در فاصله زمانى كه از مسجد مى آمدم سعى كردم پرسشى را در نظر بگيرم چون سؤ ال خاصّى را از پيش در نظر نداشتم .
حقيقت اين بود كه مقصودم از اين مزاحمتها و طرح سؤ الها بيشتر اين بود كه بهانه اى براى سخن گفتن و به حرف آمدن بزرگانى مثل ايشان فراهم كنم ، چرا كه معتقدم نَفَس گرم و مسيحايى اين بندگان خوب خدا در نفوس ما اثر مى كند، و در فرمايشاتشان يك كلمه و يك نكته ظريف مطرح مى شود كه به انسان نهيب مى زند و فرد را از غفلت خارج مى كند.
خلاصه اين سؤ ال را در نظر آوردم : اينكه در قرآن كريم آمده است كه خداوند ((مُبَّدِّلُ السَّيِّئاتِ بِالْحَسَنات )):(تبديل كننده بديها به خوبيها) است به چه معناست ؟ چگونه ممكن است سيّئه به حسنه تبديل شود؟ وقتى ايشان نزديك شدند، سلام كردم و سپس عرض كردم : حاج آقا سؤ الى داشتم اگر اجازه هست مطرح كنم ؟ ايشان بلافاصله دستشان را به حالت نفى تكان دادند و با لحن تندى فرمودند: ((ابداً! هيچ ! نه وقتش را دارم و نه حالش را! وقت گذشته است نماز دير شده و منتظرند! شما هم متوجه باشيد كه سؤ الاتتان از اين جور سؤ الات نباشد. سپس نگاهى سرتعظيم به سوى حرم حضرت معصومه عليهاالسّلام فرو آورده و سلامى كرده و داخل مسجد شدند!
حقيقت اين بود كه من حسابى به اصطلاح جا خوردم و در برابر اين برخورد معظّم له واقعاً دست و پايم لرزيد. لذا يكى دو قدم عقب كشيدم و به دنبال ايشان وارد مسجد شدم . در نماز هم حواسم پرت بود و تماماً راجع به اين جريان و علت آن و منظور معظّم له فكر مى كردم . بعد از نماز هم در همين زمينه فكر مى كردم .
در مجموع از اين برخورد فهميدم همانطور كه خداوند قهر و رحمتش هر دو به نفع بندگان است ، به نظر خودم يك احتمال اين بود كه ايشان مى خواستند بفهمانند كه انسان قبل از نماز بايد خود را مهيّاى اقامه آن كند، ذكرى بگويد، توجّهى پيدا كند، و آمادگى روحى و نفسانى براى نماز و سخن گفتن با خدا پيدا كند. خود ايشان نيز در حين آمدن به مسجد مشغول ذكر بودند و بدين وسيله براى نماز مهيّا مى شدند.
احتمال ديگر اين بود كه چون ديدند من از روبروى ايشان مى آيم و به محض ديدن ايشان جلو رفتم سؤ ال را مطرح كردم ، خواستند بفهمانند كه اين كار درستى نيست . البته من از مسجد برگشته بودم و مى خواستم از فرصت استفاده كرده ، و در بين راه از ايشان بهره اى برگيرم .
احتمال سوم اين بود كه ايشان از سؤ ال جور كردن فورى من و آنچه در ضمير من گذشته بود – كه در واقع سؤ ال كردن من چيزى جز بهانه به حرف كشيدن ايشان نبود – خبردار بودند و با اين برخورد از ما فِى الضَّمير من خبر دادند. و البته جاى تعجب ندارد چرا كه خود ايشان به دوستان ما گفته بودند كه در گذشته هر طلبه اى در نجف اشرف كه ((طىّالارض )) نداشت بين طلاب ديگر انگشت نما بود. يعنى اين گونه امور خارق العاده بايستى براى طلبه و علما عادى ، و طبيعى باشد.))(56)