لطف بی نهایت
لطف بی نهایت
در خانه تو آیم به بهانه گدایی
که بدین بهانه برمن در مرحمت گشایی
بدر سرایت ای شه بسر آیم از ارادت
چو تو مالک الملوکی و خدای ما سوائی
تو امید نا امیدان تو پناه بی پناهان
تو بدرد درد مندان زره کرم دوایی
بعیوب ساترستی بذنوب غافرستی
چه خدای مهربانی تو که واهب العطایی
زپی امید هرگز به درت کسی نیامد
که همی شنیده باشد زتو بوی بی وفایی
صمدا تو خویش دانی که بجز تو کس ندارم
نه کسیکه سوی اویم بکند رهنمائی
تو خدای بی نیازی و کریمی و رحیمی
چه شود بدین گنه کار دمی کرم نمایی
به تفضلی ببخشی همه کرده های زشتم
که شده است سد راهم زبرای آشنایی
گنهم فزون اگر چند بود زریگ صحرا
نبود چه پر کاهی بر عفو کبریایی
بلی التفاوت و فضلت چو نهایتی ندارد
زغم دو کون شاید که مرا دهی رهایی
دهیم نوید(علامه) مخور غم از معاصی
که گناه تو ببخشم بعنایت خدایی