من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم شهید محمد ابراهیم همت یکی دو شب می شد که توی تدارکات لشکر، بچه ها می دیدند که ظرف های شام را یکی شسته! نمی دانستند کار چه کسی است. تا اینکه یک شب، مچش را گرفتند؛ مهدی بود! گفت: من …
ادامه نوشته »