آن آسمانى ترين مرد پيجيده بوى کبوتر، تا ساحل کهکشانها فانوسها را بچرخان اى ايل چشم انتظارم! دارد ميآيد سوارى، در پيش پايش بهارى تاناکجا جارى است او ـ تا نا کجايى مقدس ـ ايکاش بگذاردآن خوب درلحظه هاى زمستان ميآيد آرى ميآيد، آن آسمانى ترين مرد ميبارد – آرى – کبوتر، ميبارد از آسمانها دارد ميآيد سوارى، از …
ادامه نوشته »