ابراهيم ساک خاکی ات کجاست؟ ابراهيم ،سالها بود نگاه منتظر مادر لب پنجره نشسته بود و چشم بر در . دری که چندين سال پیش از آن بیرون رفتی؛ ولی بعد از آن روز هیچ وقت این در، این کوچه و این جاده لبخند تو را ندید و صدای پای تو را نشنید. ?مادر پيش خودش مي گفت تو …
ادامه نوشته »