معاويه روزى از عقيل داستان حديده محماة (آهن گداخته را پرسيد. عقيل از يادآورى خاطرات گذشته راجع به برادرش على (ع ) و عدالت و دادگريش در گريه شد. آنگاه پس از نقل يك قضيه گفت آرى ، روزى وضع زندگى من خيلى آشفته گرديد به تنگ دستى دچار شدم خدمت برادرم على (ع ) رفته و از او …
ادامه نوشته »