?میان رمل های فکه را بگردید شاید عشق را میان استخوان ها و پلاکها پیدا کردید ما که این شهر را? هرکجا را که بگویی گشتیم اثری از عشق نبود …? ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »?باران که می بارد…
?باران که می بارد… من میمانم و اضطراب حجم بدنت؛ که در زیر باران مانده است… کجای این خاک خفته ای؟ ?با قرائت فاتحهای برای شهید ابراهیم هادی، چرک های زندگیتون رو از بین ببرید.? ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »?شهید نوجـوانے
?شهید نوجـوانے که حڪم جهادش را از دست مقام معظم رهبری گرفت … آن روز که سراسیمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان کم سن و سال اردبیلی، به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود چه کاری؟ وقتی با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت، …
ادامه نوشته »? نماز، گناهان را مانند
☀️امیرالمومنین(ع): ? نماز، گناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مى ريزد. ? نهج البلاغه ، خطبه ۱۹۹ ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »اواخر مجروحيت ابراهيم بود.
به نام خدا اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و گفت: ماشينت رو امروز استفاده ميکني!؟ گفتــم: نه، همينطــور جلوي خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر ميگردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستي بري!؟ گفت: هيچي، مسافرکشي کردم! با خنده گفتم: شوخي ميکني!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاري …
ادامه نوشته »?کسی که برادر دینی اش
☘️امام رضا(ع) ?کسی که برادر دینی اش از او کمک بخواهد و او هم مشکلی در برآوردن حاجت وی نداشته باشد ولی کمکش نکند، به خداوند خیانت کرده است. ?بحار؛ ۷۵:۱۸۱ ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »?اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی
?اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت غیرت پسرت و حیای همسرت باشی… #لقمه_حرام شروع همه ی مصیبت هاست… ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »دلم بهانه دیدار روی تو می گیرد
سلام آقا جان❣️ دلم بهانه دیدار روی تو می گیرد تا کی ندیدنت را… به تماشا بنشینیم یابن الحسن? ?تعجیل فرج آقا صلوات? ✅ @EbrahimHadi
ادامه نوشته »باران که می بارد…
باران که می بارد… من میمانم و اضطراب حجم بدنت؛ که در زیر باران مانده است… کجای این خاک خفته ای؟
ادامه نوشته »✨خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی✨
#برگی_از_خاطرات ✨خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی✨ يک شب منزل يکی ازدوستان باهم خوابيده بوديم.صبح #اذان رو که دادند بيدار شديم، نمازصبح رو خونديم. سيد مقيد بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابيديم. تازه گرم خواب بوديم که يک دفعه صدايی شنيدم! از خواب پريدم و ديدم سيد دو دستی محکم …
ادامه نوشته »