بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

  ⭕️ از همه جا به یاری او می آیند ? ياران امام از صنف و نژاد خاصى نيستند؛ بلكه از گروهها و نژادهاى گوناگون و از سرتاسر جهان هستند. مردمى كه به يارى امام می شتابند، «من أقاليم الأرض» و «من أقصى البلاد» (١) هستند. از عجم و عرب، از شام و مصر و از جاهاى مختلف می باشند. …

‍? #طرح_مهدوی ? #از_زبان_پدر ? امام مهدی: زمین هرگز از حجت الهی خالی نمی ماند… #روزشمار_نیمه_شعبان @Mahdiaran

? #عکس_نوشته ? #چکیده_پادکست سبک زندگی مهدوی از استاد #ملایی ? تلاش در نهایت توان ✅ واحد مهدویت مصاف? @Mahdiaran

?ارتباط غم زدایی در آرامش? ?زدودن غم از چهره سیل زدگان و افردای که غرق در مشکلات هستند، گامی بلند به احساس نسیم‌دل انگیز آرامش است.❤️ @jalasate_ostad

? #اولین_روز_کاری ⭕️ برای آغاز کار و فعالیت خود از روز اول به این دو نکته توجه کنیم تا خداوند به حرکت ما، برکت عنایت کند: 1️⃣ روزی‌رسان ما خداست ✅ پیامبر اکرم ص فرمودند: هركس به خدا #توكل كند، خداوند هزينه او را كفايت مى‌كند و از آنجا که گمان نمى‌کند به او #روزى مى‌دهد. 2️⃣ به خداوند اعتماد …

? یک ماجرای بسیار زیبا ? تیم ملی ایتالیا برای رفتن به جام جهانی روسیه احتیاج به یک گل داشت، ونتورا سرمربی ایتالیا تصمیم گرفت در لحظات پایانی بازی، دِروسی هافبک دفاعی را وارد بازی کند، دستیار سرمربی به سراغ این هافبک مشهور میرود و میگوید باید خودت را آماده ورود به زمین کنی. اما واکنش دِروسی به این تعویض …

?باران آمــد … مرا شُست و رُفت… و برای خلوتگهِ شعبان ، آذین بست. و …حالا این منم، ایستاده روبروی تو که زبانم برای خواستن به لُکنت اُفتاده ؛ ✨| إلٰهی هَبْ لِی کَمَالَ الْإِنْقِطَاعِ إلَیْك | می بینی؟ باران، قَدَّم را بلند کرده، که دیگر جز تو را نمی بینم! دستهایت را قلاب کن؛ دلبر جان پا میگذارم رویِ …

شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد ?اعیاد شعبانیه بر شما مبارک?

و من از شما می خواهم بین هم وحدت و همبستگی داشته باشید و بجان هم نیفتید و بخاطر خدا کار انجام بدهید و در فکر مقام و قدرت نباشید همیشه به فکر خدا باشید شهيد صدر الله باقري چند سال پس از انقلاب مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیل که برای این کار گفت این بود که امام زمان …

?پول نه، محبت می‌خواهم? ?زهرا کوچولو که از صبح برای صحبت با پدرش لحظه شماری کرده بود، بالاخره غروب پدرش را دید. با خوشحالی رفت پیش بابایش و گفت: بابا بابا! بابا، ولی پدرش طوری مشغول دیدن تلویزیون شد که انگار صدای دخترش را نمی‌شنود. ?زهرا به بابایش گفت: یک خبر خیلی مهم دارم، اما پدرش در مقابل به او …