فصل ششم : در بيان وحى هائى كه به آدم عليه السلام نازل شد
در اول كتاب ، بيان عدد صحف بر حضرت آدم عليه السلام شد، و سيد ابن طاووس گفته است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم كه در ثلث آخر شب جمعه بيست و هفتم ماه رمضان حق تعالى كتابى به لغت سريانى در بيست و يك ورق بر آدم عليه السلام فرستاد، و آن اول كتابى بود كه خدا از آسمان به زمين فرستاد، و حق تعالى جميع زبانها و لغتها را بر او فرستاد، و در آن هزار هزار لغت بود كه اهل هر لغتى لغت ديگر را بى تعليم ندانند، و در آن كتاب دلايل خدا و واجبات و احكام او و شريعتها و سنتها و حدود او بود. (475)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود به حضرت آدم عليه السلام كه : من جمع مى كنم براى تو سخن حق و خير و نيكى را در چهار كلمه كه يكى از من است و يكى از توست و يكى ميان من و توست و يكى ميان تو و مردم است ؛ اما آنچه از من است آن است كه مرا عبادت كنى و هيچ چيز را با من شريك نگردانى ؛ و آنچه از توست آن است كه تو را جزا مى دهم بعمل تو در وقتى كه محتاج ترين احوال باشى به او؛ و آنچه ميان من و توست اين است كه بر توست دعا و بر من است است مستجاب كردن ؛ و آنچه ميان تو و مردم است آن است كه بپسندى از براى مردم آنچه را براى خود مى پسندى . (476)
فصل هفتم : در بيان وفات حضرت آدم عليه السلام ، و مدت عمر شريف آن حضرت ووصيت نمودن به حضرت شيث عليه السلام ، واحوال آن حضرت است
به اسانيد صحيحه و معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى عرض كرد بر آدم عليه السلام نامهاى پيغمبران و عمرهاى ايشان را، پس رسيد به نام حضرت داود عليه السلام ، ناگاه عمر او را چهل سال يافت ، گفت : پروردگارا!چه بسيار كم است عمر داود، و چه بسيار است عمر من !پروردگارا!اگر من زياده كنم از عمر خود سى سال بر عمر داود و در روايت ديگر شصت سال (477) آيا از براى او ثبت مى نمائى ؟
پس وحى به آدم رسيد: بلى اى آدم !
گفت : پس من از عمر خود سى سال يا شصت سال زياد كردم بر عمر داود، از براى او بنويس و از عمر من بينداز. و خدا چنين كرد.
پس چون عمر آدم عليه السلام تمام شد، ملك الموت براى قبض روح او نازل گرديد، پس آدم عليه السلام گفت كه :اى ملك الموت !از عمر من سى سال يا شصت سال مانده است .
ملك الموت گفت :اى آدم !آيا از براى فرزند خود داود قرار ندادى و از عمر خود نيانداختى در وقتى كه نامهاى پيغمبران از ذريت تو را و عمرهاى ايشان را بر تو عرض مى كردند و تو در وادى دجنا (478) بودى ؟
آدم عليه السلام گفت : بخاطر ندارم اين را.
ملك الموت گفت :اى آدم !انكار مكن ، تو سؤ ال نكردى از خدا كه از عمر تو بيرون كند و بر عمر داود ثبت كند، و خدا ثبت نمود در زبور و محو نمود از ذكر؟
آدم گفت : تا به يادم بيايد.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: آدم راست مى گفت كه در خاطر نداشت و فراموش كرده بود، پس از آن روز خدا مقرر فرمود كه هرگاه قرض به كسى دهنند يا معامله كنند تا مدتى ، نامه اى بنويسند كه انكار نكنند. (479)
و در حديث حضرت صادق عليه السلام چنان است كه : حق تعالى در اول فرمود به جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت كه : نامه در اين باب بنويسيد كه او فراموش خواهد كرد، پس نامه نوشتند و به بالهاى خود از طينت عليين مهر كردند، و چون آدم عليه السلام انكار كرد ملك الموت نامه را بيرون آورد. (480)
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: به اين سبب است هرگاه نامه قرض را بيرون مى آورند، قرض دار را مذلتى حاصل مى شود. (481)
مؤ لف گويد: چون اين احاديث منافات دارد با آنچه مشهور است ميان علماى شيعه كه سهو بر انبيا روا نيست ، اكثر حمل بر تقيه كرده اند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم را بيمارى عارض شد و حضرت شيث را طلبيد و گفت :اى فرزند!اجل من رسيده است و من بيمارم ، و پروردگار من فرستاده است از سلطنت خود آنچه مى بينى ، و بتحقيق كه عهد كرد بسوى من در آنچه عهد كرد كه تو را وصى خود گردانم ، و مى گردانم تو را خزينه دار آنچه به من سپرده است ، و اينك كتاب وصيت در زير سر من است و در او اثر علم و نام بزرگ خدا هست ، چون من بميرم بگير صحيفه را و زنهار كه كسى را بر آن مطلع مگردان و نظر مكن در آن تا سال آينده مثل اين روز كه وصيت به تو داده شد، و در آن صحيفه هست جميع آنچه به آن احتياج دارى از امور دين و دنياى خود، و آدم آن صحيفه را از بهشت با خود آورده بود.
پس آدم به شيث گفت :اى فرزند!خواهش ميوه اى از ميوه هاى بهشت دارم ، پس بالا رو به كوه حديد (482) و نظر كن ، هر كه از ملائكه را ببينى سلام من به او برسان و بگو: پدرم بيمار است و از شما هديه مى طلبد از ميوه هاى بهشت .
پس چون شيث به كوه بالا رفت ، جبرئيل را ديد با قبيلهاى ملائكه ، و جبرئيل ابتدا كرد به سلام و گفت : به كجا مى روى اى شيث !
شيث گفت : تو كيستى اى بنده خدا؟
گفت : منم روح الامين جبرئيل .
شيث گفت : پدرم بيمار است و مرا بسوى شما فرستاده است و شما را سلام مى رساند و از شما ميوه هاى بهشت هديه مى طلبد.
جبرئيل گفت : بر پدرت سلام باد اى شيث !بدرستى كه او از دنيا مفارقت كرد و ما براى او نازل شده ايم ، پس خدا در اين مصيبت اجر تو را عظيم گرداند و صبرى نيكو تو را كرامت فرمايد و وحشت تو را به قرب خود به انس مبدل گرداند، برگرد.
پس شيث با ايشان برگشت و ايشان با خود آورده بودند از بهشت آنچه در كار بود براى تهيه آدم ، پس چون به نزد آدم رفتند اول كارى كه شيث كرد آن بود كه صحيفه وصيت را از زير سر آدم برداشت و بر شكم خود بست ، پس جبرئيل گفت : كيست مثل تو اى شيث ، خدا عطا فرمود به تو سرور كرامت خود را، پوشانيد بر تو لباس عافيت خود را، به جان خودم سوگند مى خورم كه خدا تو را مخصوص گردانيد از جانب خود به امر بزرگى .
پس جبرئيل و شيث شروع نمودند در غسل دادن آدم عليه السلام ، و جبرئيل به شيث تعليم نمود كه چگونه او را غسل بدهد تا آنكه فارغ شد، و تعليم او نمود كه چگونه او را كفن كند و حنوط كند تا آنكه فارغ شد، پس او را تعليم نمود كه چگونه قبر را بكند، پس جبرئيل دست شيث را گرفت و پيش داشت كه بر آدم نماز كند چنانچه ما مى ايستيم ، و گفت : هفتاد تكبير بر پدر خود بگو، و به او تعليم نمود كه چگونه نماز كند، پس جبرئيل امر كرد ملائكه را كه صف بكشند در عقب شيث چنانچه ما امروز در عقب پيشنماز صف مى كشيم .
پس شيث گفت : آيا درست است كه من پيشنمازى شما كنم با آن منزلتى كه تو را نزد خدا هست و با تو بزرگواران ملائكه هستند؟
جبرئيل گفت :اى شيث !مگر نمى دانى كه چون خدا پدرت آدم را آفريد او را در ميان ملائكه باز داشت و ما را امر فرمود كه او را سجده كنيم ، پس او امام ما شد تا آنكه سنتى باشد در فرزندانش ، و امروز او از دنيا رفته است و تو وصى اوئى و وارث علم و قائم مقام اوئى ، پس چگونه ما بر تو تقدم جوئيم و تو امام مائى ؟
پس نماز كرد با ايشان بر آدم عليه السلام چنانچه جبرئيل او را امر كرد، پس جبرئيل به او نمود كه چگونه پدر خود را دفن كند.
چون از دفن آدم فارغ شدذ و جبرئيل و ملائكه روانه شدند كه بالا روند، حضرت شيث گريست و فرياد كرد: يا وحشتاه !
پس جبرئيل گفت : چون خدا با توست ، تو را وحشتى نيست ، بلكه ما به امر پروردگار تو بر تو نازل خواهيم شد و خدا مونس توست ، اندوهگين مباش و گمان نيك به پروردگار خود داشته باش كه او با تو در مقام لطف است و بر تو مهربان است .
پس جبرئيل و ملائكه بالا رفتند بسوى آسمان ، و قابيل از كوه پائين آمد چون از پدر خود به كوه گريخته بود در ايام حيات او و نمى توانست آدم عليه السلام كه او را ببيند، پس شيث را ملاقات كرد و گفت :اى شيث !من هابيل برادر خود را براى اين كشتم كه قربانى او مقبول شد و قربانى من مقبول نشد و ترسيدم كه آن مرتبه بهم رساند كه تو امروز بهم رسانيده اى و وصى و جانشين پدر خود شوى ، و آنچه نمى خواستم امروز از براى تو حاصل شد، اگر يك كلمه از آنچه پدرت به تو گفته است اظهار نمائى هر آينه تو را بكشم چنانچه هابيل را كشتم . (483)
و نزديك به اين مضمون از حضرت امام زين العابدين عليه السلام به سند معتبر منقول است ، و در آنجا مذكور است كه شيث بر آدم عليه السلام هفتادو پنج تكبير گفت : هفتاد از براى آدم و پنج براى فرزندانش . (484)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه : چون آدم عليه السلام مطلع شد بر كشته شدن هابيل ، جزع بسيارى كرد و شكايت كرد حال خود را بسوى خدا، پس حق تعالى وحى نمود به او كه : من مى بخشم به تو پسرى كه خلف و عوض هابيل باشد. پس شيث از حوا متولد شد، و چون روز هفتم شد او را شيث نام كرد، پس خدا وحى كرد به او كه :اى آدم ! اين پسر بخششى است از من بسوى تو پس او را هبة الله نام كن ، پس آدم او را هبة الله نام گذاشت . و چون هنگام وفات آدم شد خدا وحى فرمود كه : من تو را از دنيا به جوار رحمت خود مى برم ، پس وصيت كن بسوى بهترين فرزندانت كه او بخششى است كه به تو بخشيدم ، و او را وصى خود گردان و تسليم نما به او آنچه را به تو تعليم كردم از نامها، زيرا كه من دوست مى دارم كه زمين خالى نباشد از عالمى كه علم مرا داند و به حكم من حكم كند و او را حجت خود گردانم بر خلق خود.
پس آدم عليه السلام جميع فرزندان خود را از مردان و زنان جمع كرد و به ايشان گفت :اى فرزندان من !بدرستى كه حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه : تو را از دنيا مى برم ، و امر فرمود مرا كه وصيت كنم بسوى بهترين فرزندان خود كه او هبة الله است ، و بدرستى كه خدا او را پسنديده و اختيار فرموده است براى من و شما بعد از من ، پس بشنويد سخن او را و اطاعت نمائيد امر او را كه او وصى و خليفه من است بر شما.
پس همه گفتند: مى شنويم و اطاعت مى نمائيم و مخالفت او نمى كنيم .
و امر فرمود آدم عليه السلام كه تابوتى ساختند و علم خود را و اسماء وصيت را در آن گذاشت و به هبة الله عليه السلام سپرد و گفت : هرگاه من بميرم اى هبة الله ، پس مرا غسل ده و كفن كن و نمازگزار بر من و مرا در قبر بنه ، و چون نزديك وفات تو شود و آن حالت را در خود بيابى طلب نما از پسران خود هر كه نيكوتر و مصاحبتش با تو بيشتر و فاضلتر باشد، پس وصيت كن بسوى او به آنچه من وصيت كردم بسوى تو و زمين را مگذار بى عالمى از ما اهل بيت .
اى فرزند!خدا مرا به زمين فرستاد و خليفه خود گردانيد در آن و حجت خود گردانيد بر خلق خود، و من تو را حجت خود گردانيدم در زمين بعد از خود، پس از دنيا بيرون مرو تا حجتى از خدا بر خلق و وصيى بعد از خود قرار دهى ، و تسليم كن به او تابوت را و آنچه در آن هست چنانچه من تسليم كردم بسوى تو، و اعلام كن به او كه بزودى از فرزندان من پيغمبرى بهم خواهد رسيد كه اسم او نوح باشد و قوم او به طوفان غرق خواهند شد، و وصيت نما به وصى خود كه تابوت را و آنچه در آن هست حفظ نمايد و امر كن او را كه چون وقت وفات او شود بهترين فرزندان خود را وصى خود گرداند، و هر وصيى وصيت خود را در تابوت گذارده و هر يك ديگرى را به اين امور وصيت نمايد، و هر يك از ايشان كه نوح را دريابد با او به كشتى سوار شود و بايد كه تابوت را و آنچه در آن است به كشتى برند و هيچكس از او تخلف ننمايد، و حذر كن اى هبة الله و حذر كنيد اى ساير فرزندان من از قابيل ملعون .
پس چون روزى شد كه خدا خبر داده بود كه در آن روز آدم را از دنيا خواهد برد. مهيا شد آدم براى مردن و بر خود قرار داد؛ و چون ملك الموت نازل شد آدم گفت : شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و اينكه او را شريك نيست ، و شهادت مى دهم كه من بنده خدا و خليفه اويم در زمين ، ابتدا كرد با من به احسان خود و امر كرد ملائكه خود را به سجده من و تعليم كرد به من جميع اسماء را، پس مرا در بهشت خود ساكن گردانيد و بهشت را دار قرار من و خانه توطن من نگردانيده بود و خلق نكرده بود مرا مگر براى آنكه ساكن شوم در زمين براى آنچه خواسته بود و اراده كرده بود از تقدير و تدبير.
و جبرئيل كفن آدم را با حنوط و بيل از بهشت آورده بود، با جبرئيل هفتاد هزار ملك نازل شده بودند كه در جنازه آدم عليه السلام حاضر شوند، پس هبة الله به معونت جبرئيل آدم را غسل داد و كفن و حنوط كرد، پس جبرئيل به هبة الله گفت : پيش رو و نماز كن بر پدرت و هفتاد و پنج تكبير بر او بگو، پس كندند ملائكه قبر او را و او را داخل قبر كردند.
پس هبة الله در ميان ساير فرزندان آدم به طاعت الهى قيام نمود، چون هنگام وفات او شد وصيت كرد بسوى پسر خود قينان و تابوت را به او تسليم كرد، پس قيام نمود قينان در ميان برادرانش و فرزندان آدم به طاعت خدا؛ پس چون وقت وفات او شد پسرش يرد را وصى نمود و تابوت و آنچه در آن بود به يرد تسليم كرد و پيغمبرى نوح عليه السلام را به او گفت ؛ (485) چون وقت وفات يرد شد وصيت كرد كرد بسوى پسرش اخنوخ كه او ادريس عليه السلام است و تابوت و آنچه در آن بود با وصبت به او داد، و اخنوخ قيام به آن نمود؛ چون وقت وفات او شد حق تعالى وحى كرد به او كه : من تو را به آسمان بالا خواهم برد پس وصيت كن به پسر خود خرقائيل ، (486) پس او چنين كرد و خرقائيل به وصيت اخنوخ قيام نمود؛ چون وقت وفات او شد وصيت كرد بسوى پسر خود نوح عليه السلام و تابوت را بسوى او تسليم كرد، پس پيوسته تابوت نزد نوح بود تا آنكه با خود به كشتى برد؛ و چون وقت وفات او شد وصيت كرد به پسر خود سام و تابوت را و آنچه در آن بود به او تسليم كرد. (487)
مؤ لف گويد: تمام اين حديث با احاديث ديگر به اين مضمون ، در كتاب امامت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
و به سند معتبر ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم پسرش را فرستاد بسوى جبرئيل و گفت : به او بگو كه پدرم مى گويد: مرا طعام ده از زيت درخت زيتون كه در فلان موضع است از بهشت .
پس جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت : برگرد بسوى پدرت كه او وفات يافته است و ما ماءمور شده ايم به كار سازى او و نماز كردن بر او.
پس چون غسل را تمام كردند جبرئيل گفت : پيش بايست اى هبة الله و نماز كن بر پدرت ، پس پيش ايستاد و هفتاد و پنج تكبير گفت : هفتاد تكبير براى تفضيل آدم و پنج تكبير براى سنت .
و فرمود: آدم پيوسته عبادت خدا مى كرد در مكه ، پس چون خدا خواست روح او را قبض نمايد ملائكه را فرستاد تا تختى و حنوطى و كفنى از بهشت بياورند، و چون حوا ملائكه را ديد رفت كه حايل شود ميان آدم و ايشان .
آدم گفت : بگذار مرا با رسولان پروردگارم ، پس ملائكه او را قبض روح كردند و غسل دادند او را به سدر و آب ، و از براى قبر او لحد قرار دادند و گفتند: اين سنت فرزندان اوست بعد از او. پس عمر حضرت آدم عليه السلام نهصد و سى و شش سال بود و در مكه مدفون شد، و ميان آدم و نوح هزار و پانصد سال بود. (488)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت آدم عليه السلام فوت شد و وقت نماز بر آن حضرت شد، هبة الله به جبرئيل گفت كه : پيش رو اى فرستاده خدا و نماز كن بر پيغمبر خدا.
جبرئيل گفت : خدا ما را امر كرد كه پدر تو را سجده كنيم ، پس ما پيشى نمى گيريم بر نيكان فرزندان او، و تو از نيكوكارترين ايشانى .
پس پيش ايستاد و پنج تكبير گفت بر آدم عليه السلام عدد نمازهائى كه خدا بر امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم واجب گردانيده است ، و اين سنت جارى شد در فرزندان او تا روز قيامت . (489)
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : حضرت آدم خواهش ميوه كرد و هبة الله رفت كه آن ميوه را تحصيل نمايد، جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت : به كجا مى روى ؟
گفت : آدم بيمار است و ميوه مى خواهد.
جبرئيل گفت : برگرد كه خدا قبض روح او كرد.
چون برگشت ، آدم عليه السلام را ديد كه قبض روحش شده است ، پس ملائكه او را غسل دادند و گذاشتند و امر كردند هبة الله را كه پيش رود و بر او نماز گزارد، و وحى كرد خدا به او كه پنج تكبير بر او بگويد و او را سراشيب به قبر برند و قبرش را مسطح كنند.
پس گفت : چنين كنيد با مرده هاى خود. (490)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: سى تكبير بر آدم عليه السلام گفته شد، بيست و پنج تكبيرش برداشته شد و پنج تكبير باقى ماند. (491)
مؤ لف گويد: شايد حديث سى تكبير محمول بر تقيه باشد، و پنج تكبير محمول بر واجب باشد، و هفتاد تكبير زيادتى براى فضيلت حضرت آدم مستحب بوده باشد، و به اين نحو ميان احاديث جمع مى توان كرد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : قبر آدم عليه السلام در حرم خداست . (492)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : وفات حضرت آدم در روز جمعه بود. (493)
و اكابر علماى اسلام روايت كرده اند كه : چون حق تعالى آدم عليه السلام را از جنة الماءوى بر زمين فرستاد، از مفارقت بهشت وحشت بهم رسانيد، پس از خدا سؤ ال كرد كه او را انس دهد به درختى از درختان بهشت ، پس بسوى او درخت خرمائى فرستاد كه مونس او بود در حيات او، چون وقت وفات او شد به فرزندان خود گفت : من انس مى گرفتم به او در حيات خود و اميد دارم كه بعد از وفات نيز مونس من باشد، چون من بميرم تركه اى از آن بگيريد و دو حصه كنيد و هر دو را در كفن من بگذاريد، پس فرزندان آدم چنين كردند و پيغمبران بعد از او متابعت او كردند و در جاهليت مندرس شده بود، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آن را احيا كرد و سنت گرديد. (494)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون آدم عليه السلام از دنيا رحلت فرمود، شماتت كرد به او شيطان و قابيل ، پس جمع شدند در زمين و سازها و ملاهى را پيدا كردند از براى شماتت به موت آدم عليه السلام ، پس هر چه در زمين هست از اين قسم چيزها كه مردم به لهو و باطل از آن لذت مى يابند از آن است كه آنها پيدا كردند. (495)
و عامه و خاصه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : شيث ، آدم عليه السلام را در غارى كه در كوه ابوقبيس است كه آن را غار الكنز مى گويند دفن كرد و در آنجا بود تا زمان غرق شدن ، و در زمان غرق ، نوح عليه السلام آن را بيرون آورد در تابوتى و با خود به كشتى برد. (496)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود به نوح عليه السلام در وقتى كه در كشتى بود كه هفت شوط بر دور خانه كعبه طواف كند، چون از طواف فارغ شد از كشتى فرود آمد به ميان آب و آب تا زانوهاى او بود، پس تابوتى بيرون آورد كه استخوانهاى حضرت آدم عليه السلام در آن بود و تابوت را داخل كشتى كرد و طواف بسيار بر دور كعبه كرد و كشتى روانه شد تا به كوفه رسيد، پس خدا امر فرمود زمين را كه آبهاى خود را فرو برد، پس آبها را از مسجد كوفه فرو برد چنانچه ابتدايش از آن مسجد شده بود، پس نوح عليه السلام تابوت آدم را گرفت و در نجف اشرف دفن نمود. (497)
مؤ لف گويد: احاديث مستفيض است در آنكه آدم و نوح عليهما السلام در نجف اشرف در عقب اميرالمؤ منين عليه السلام مدفونند، پس آن احاديث كه وارد شده است كه آدم در مكه مدفون است محمول است بر آنكه اول در آنجا مدفون شده بوده است .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عمر شريف آدم عليه السلام نهصد و سى سال بود. (498)
و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه در صحف ادريس عليه السلام خوانده ام كه حضرت آدم عليه السلام ده روز بيمارى تب كشيد و وفاتش در روز جمعه يازدهم محرم بود، و در غارى كه در كوه ابوقبيس بود رو به كعبه مدفون شد، و عمرش از روزى كه روح در او دميدند تا وفات او هزار و سى سال بود، و حوا بعد از او به يك سال و پانزده روز بيمار شد و فوت شد و در پهلوى آدم مدفون شد. (499)
و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه : در سفر سوم تورات يافتم كه عمر حضرت آدم عليه السلام نهصد و سى سال بود، و محمد بن خالد برقى در كتاب بدا از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده : عمر آدم نهصد و سى سال بود. (500)
مؤ لف گويد: ميان مورخان و مفسران در عمر آدم عليه السلام خلاف است ، بعضى گفته اند: هزار سال براى او مقدر شده بود، شصت سال را به داود عليه السلام بخشيد و انكار كرد و باز عمرش هزار سال شد؛ و بعضى گفته اند كه : نهصد و سى و شش سال بود؛ و بعضى گفته اند كه : نهصد و سى سال بود. (501) و از احاديث سابقه معلوم شد كه يكى از دو قول آخر صحيح است ، و ممكن است كه نهصد و سى و شش سال باشد، و در بعضى از احاديث كسر را كه آحاد باشد ذكر نكرده باشند و اكتفا به مئات و عشرات نموده باشند، و در عرف اين قسم تعبير كردن شايع است .
و به سند معتبر از امام حسن عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه بعد از آدم عليه السلام مبعوث گرديد، حضرت شيث بود و عمر او هزار سال و چهل روز بود. (502)
و در حديث ابوذر رضى الله عنه گذشت كه : لغت شيث سريانى بود و پنجاه صحيفه بر او نازل شد. (503)
و اكثر ارباب تاريخ گفته اند كه : دويست و سى و پنج سال كه از عمر آدم عليه السلام گذشت ، شيث متولد شد و عمرش نهصد و دوازده سال بود و در غار ابوقبيس در پهلوى پدر و مادرش مدفون شد. (504)
و سيد ابن طاووس ذكر كرده است كه : در صحف ادريس ديدم كه حق تعالى شيث را پيغمبر كرد و پنجاه صحيفه بر او فرستاد كه در آنها دلايل خدا و فرايض و احكام و سنن و شرايع و حدود الهى بود، پس در مكه معظمه ماند و اين صحيفه ها را بر فرزندان آدم مى خواند و تعليم ايشان مى نمود و عبادت خدا مى كرد و كعبه را معمور مى كرد و حج و عمره بجا مى آورد تا آنكه عمر او نهصد و دوازده سال شد، پس بيمار شد و پسر خود ايوس را طلب كرد و او را وصى خود گردانيد و امر فرمود او را به تقوى و پرهيزكارى از خدا ، و چون فوت شد ايوس او را غسل داد با قينان ، پس ايوس و مهلائيل پسر قينان ، پس ايوس پيش ايستاد و بر او نماز كرد و دفن كردند او را در جانب راست آدم در غار ابوقبيس .