مانند داستان فوق قضيه اى در زمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم واقع شده است . روزى آن حضرت در قبرستان بقيع با اصحاب خود رد حركت بودند تا به قبرى نزديك شدند.
به اصحاب فرمود: سرعت كنيد و هر چه زودتر از اين قبر عبور نماييد، همه با عجله و سرعت گذشتند. وقت مراجعت باز به همان قبر رسيدند و مى خواستند كه با سرعت رد شوند. حضرت فرمود: لازم نيست ، عجله نكنيد.
عرض كردند: يا رسول الله ! وقت رفتن فرموديد عجله كنيم و با سرعت رد شويم ولى الان مى فرماييد عجله لازم نيست ؟
فرمود: وقت رفتن ملائكه صاحب قبر را عذاب مى كردند در حالى او فرياد مى زد و من طاقت شنيدن ناله و ضجه او را نداشتم . ولى الان خدا او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داده و عذاب را از او بر طرف كرده است .
اصحاب علت را پرسيدند؟ فرمود: اين مرد فاسق بوده و با حال فسق از دنيا رفته است ، به اين جهت او را تا حال عذاب مى كردند، ولى طفل صغيرى داشت كه او را نزد معلم بردند او هم ((بسم الله )) به او تعليم كرد. وقتى آن طفل ((بسم الله )) را به زبان جارى نمود، خداوند به ملائكه كه او را عذاب مى كردند دستور داد: ديگر او را عذاب نكنيد؛ زيرا سزاوار نيست شخصى كه فرزندش نام مرا مى برد عذاب كنم .(229)