ياسر پدر عمار با دو برادر خود بنام حارث و مالك بجستجوى برادر ديگرشان وارد مكه شدند، پس از چندى مالك و حارث به يمن مراجعت نمودند ولى ياسر در مكه ماند و با ابوحذيقة بن مغيره كه از طايفه بنى مخزوم بود هم يوگند شد تا كنيز او را كه سميه نام داشت به ازدواج خويش در آورد. عمار از او متولد شد ابوجذيقه او را آزاد كرد ياسر پس از سى و چند نفر، مسلمان شد.
آيه ((من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان )) درباره ى عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب نارل شد چنان مورد شكنجه كفار واقع شدند كه مادر پدر عمار در زير شكنجه جان دادند و بخواسته مشركين تن ندادند ولى عمار با زبان بانچه منظور آنها بود اعتراف نمود وقتى آيات بر پيغمبر(ص ) نازل گرديد. بعضى گفتند عمار كافر شده . پيعمبر اكرم (ص ) فرمود: هرگز! عمار از پاى تا سر غرق در ايمان است ، با گوشت و خون او آميخته .
عمار با اشك جارى بسوى پيغمبر(ص ) آمد آنجناب پرسيد چه شده ؟ عرضكرد: پيش آمد ناگوارى روى داد. آنقدر مرا آزردند كه مجبور شدم نسبت بشما چيزهائى بگويم و خدايان آنها را بخوبى ياد كنم .
پيغمبر اكرم (ص ) با دست مبارك اشك از ديدگان عمار پاك نموده فرمود اگر باز ترا آزردند و گفتند چنين چيزى بگو؛ آنچه گفته بودى تكرار كن .
مادر عمار را قبيله ى بنى مخزوم در زير شكنجه قرار ميدادند هر چه اصرار داشتند كه دست از ايمان بردارد امتناع ميورزيد تا شهيد شد. روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ميگذشت عمار و مادرش سميه و پدرش ياسر را مشاهده فرمود در ريگستان ابطح (دهى است بين مكه و منى ) بر روى ريگهاى سوزان آنها را شكنجه ميكنند فرمود (صبرا آل ياسر موعد كم الجنه ) خانواده ياسر! شكيبا باشد پاداش شما بهشت است .
سعيد بن جبير گفت از اين عباس پرسيدم آيا مشركين آنقدر مسلمانان را ميآزردند كه جايز ميشد آنها ظاهرا اظهار كفر كنند؟ جواب داد: آرى بخدا سوگند آنقدر ميزدند و گرسنگى و تشنگى ميدادند كه از شدت ناراحتى ياراى نشستن نداشت و بااندازه اى شكنجه را ادامه ميدادند تا منظورشان حاصل شود. ميگفتند لات و عزى خداى تست . مجبور بود بگويد آرى ، گاهى يك سوسك را ميديدند ميگفتند اين سوسك خداى تست از شدت ناراحتى و آزارى كه ديده بود اعتراف مى كرد.