بـازآ كـه دل هنوز به ياد تو دلبر است | جـان از دريچه نـظرم چشم بر در است | |
بـازآ دگر كـه سـايه ديـوار انـتظار | سـوزنده تر ز تابش خورشيد محشر است | |
بـازآ كـه باز مردم چشمم ز درد هجر | در موج خيز اشك چو كشتى شناور است | |
بـازآ كـه از فـراق تو اى غايب از نظر | دامن ز خون ديده چو درياى گوهر است | |
اى صـبح مـهر بخش دل از مشرق اميد | بنماى رخ كه طالعم از شب سيه تر است | |
زد نقش مهر روى تو بر دل چنان كه اشك | آئـينه دار چهـره ات اى ماه منظر است | |
اى رفـته از بـرابر يـاران (مـشفقت) | رويـت به هر چه مى نگرم در برابر است |