در مختار كشى از احمد بن محمد بزنطى نقل شده كه گفت : شبى به اتفاق صفوان ابن يحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن مغيره (يا عبدالله بن جندب ) خدمت حضرت رضا عليه السلام رفتيم ساعتى نشستيم چون خواستيم مرخص شويم آنجناب از آن ميان فرمود: احمد تو بنشين من نشستم آن حضرت با من گفتگو مى كرد،
سؤ الهايى مى نمودم جواب مى فرمود تا بيشتر از شب گذشت ، خواستم حركت نموده به منزل برگرده فرمود: مى روى يا همين جا مى خوابى ؟ عرض كردم هر چه شما دستور دهيد انجام مى دهم اگر بفرمائيد به خواب مى خوابم والا مى روم . فرمود: همين جا به خواب چون دير وقت شده ، مردم به خواب رفته و درها را بسته اند درين هنگام آن جناب بحرم تشريف برد.
من گمان كردم كه ديگر از حرم خارج نمى شود. به سجده رفتم در سجده گفتم حمد مر خداى را كه حجت خود و وارث علوم انبياء با با من در مقام انس و عنايت درآورد از ميان جميع برادران و اصحاب ، هنوز در سجده بودم كه ايشان برگشتند. بپاى مبارك خود مرا متنبه ساختند برخاستم حضرت رضا(ع ) دست مرا در دست خود گرفته ماليد فرمود: اى احمد اميرالمؤ منين (ع ) به عيادت صعصعة بن صوحان رفت ، جون از بالين او برخاست گفت : اى صعصعه مبادا افتخار كنى بر برادران خود به عيادتيكه ترا نموده ام ، از خداى به حذر باش ، على بن موسى الرضا(ع ) اين سخن را بمن فرموده بحرم تشريف برد.(61)