شديد برادر شداد از پادشاهان عدالت گستر روى زمين بود، در زمان او نقل كرده اند به طورى مردم به آرامش زندگى مى كردند كه شخصى را براى قضاوت بين آنها تعيين كرده بود از تاريخ تعيين او تا مدت يك سال هيچكس براى رفع خصومت بدارالقضا نيامد روزى به شديد گفت من اجرت قضاوت را نمى گيرم زيرا در اين يك سال حكومتى نكرده ام پادشاه گفت ترا براى اين كار منصوب كرده ايم كسى مراجعه كند يا نكند.
پس از يك سال دو نفر پيش قاضى آمدند يكى گفت من از اين مرد زمينى خريده ام در داخل زمينش گنجى پيدا شده اينك هر چه به او مى گويم گنج را تصرف كن چون زمين تنها از تو خريده ام قبول نمى كند فروشنده گفت من زمين را با هر چه در آن بوده به او فروخته ام گنج در همان مكان بوده متعلق به خريدار است قاضى پس از تجسس فهميد يكى از اين دو نفر دخترى دارد و ديگرى پسرى دختر را به ازدواج پسر در آورد و گنج را به آن دو تسليم كرد بدين وسيله اختلاف بين آنها رفع شد(78).
بهر يك از دو برادر دستور ميانه روى داد
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به عيادت علاء بن زياد حارثى تشريف برد وقتى كه وسعت خانه او را مشاهده نمود. فرمود تو خانه باين وسيعى در دنيا براى چه مى خواهى با آنكه احتياجت در آخرت نيز بخانه وسيعى برسى در اينجا مهمان نوازى كن . صله رحم بجا آور و اداء حقوق بنما.
علاء عرض كرد از برادرم عاصم بن زياد شاكى هستم فرمود چه شكايت دارى عرض كرد از دنيا كناره گيرى نموده آنجناب امر نمود او را بياورند. عاصم شرفياب شد. فرمود اى دشمن نفس خود شيطان گمراهت نموده .
بر خانواده و اولادت رحم نميكنى ؟ خيال مى كنى خداوند طيبات و چيزهاى حلال را كه برايت مباح كرده بدت مى آيد از آنها استفاده كنى در نظر خدا از اين انديشه خوار و پست تر هستى عاصم گفت پس چرا شما لباس خشن مى پوشى و غذاى ساده و غير لذيذ مى خورى و فرمود من مثل تو نيستم . خدا بر پيشوايان حقى لازم نموده خودشان را شبه تنگدستان قرار دهند تا فقر و تنگدستى براى فقراء دشوار نباشد و بدين وسيله تسلى يابند.(79)
بهر يك از دو برادر دستور ميانه روى داد
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به عيادت علاء بن زياد حارثى تشريف برد وقتى كه وسعت خانه او را مشاهده نمود. فرمود تو خانه باين وسيعى در دنيا براى چه مى خواهى با آنكه احتياجت در آخرت نيز بخانه وسيعى برسى در اينجا مهمان نوازى كن . صله رحم بجا آور و اداء حقوق بنما.
علاء عرض كرد از برادرم عاصم بن زياد شاكى هستم فرمود چه شكايت دارى عرض كرد از دنيا كناره گيرى نموده آنجناب امر نمود او را بياورند. عاصم شرفياب شد. فرمود اى دشمن نفس خود شيطان گمراهت نموده .
بر خانواده و اولادت رحم نميكنى ؟ خيال مى كنى خداوند طيبات و چيزهاى حلال را كه برايت مباح كرده بدت مى آيد از آنها استفاده كنى در نظر خدا از اين انديشه خوار و پست تر هستى عاصم گفت پس چرا شما لباس خشن مى پوشى و غذاى ساده و غير لذيذ مى خورى و فرمود من مثل تو نيستم . خدا بر پيشوايان حقى لازم نموده خودشان را شبه تنگدستان قرار دهند تا فقر و تنگدستى براى فقراء دشوار نباشد و بدين وسيله تسلى يابند.(80)