شقيق بلخى از عرفاى قرن دوم هجرى و معاصر هارون الرشيد، خليفه مقتدر عباسى است . از مهمترين تعاليم او به شاگردانش، توكل بود.
نقل است كه چون شقيق بلخى، قصد كعبه كرد و به بغداد رسيد، هارون الرشيد، او را نزد خود خواند. چون شقيق به نزد هارون آمد، هارون گفت: تو شقيق زاهدى؟ گفت: شقيق، منم، اما زاهد نيستم.
– مرا پندى ده!
– اگر در بيابان تشنه شوى، چنانكه به هلاكت نزديك باشى، و آن ساعت، آب بيابى، آن را به چند دينار مىخرى؟
– به هر چند كه فروشنده، بخواهد.
– اگر نفروشد مگر به نيمى از سلطنت تو، چه خواهى كرد؟
– نيمى از ملك خود را به او مىدهم و آب را از او مىگيرم تا در بيابان، بر اثر تشنگى نميرم .
– اگر تو آن آب بخورى، ولى نتوانى آن را دفع كنى، چه خواهى كرد؟
– همه اطبا را از هر گوشه مملكتم، جمع مىكنم تا مرا درمان كنند.
– اگر طبيبان نتوانستند، مگر طبيبى كه دستمزدش، نيمى از سلطنت تو باشد، چه خواهى كرد؟
– براى آن كه از مرگ، رهايى يابم، نيمى از ملك خود را به او مىدهم تا مرا درمان كند.
-اى هارون!پس چه مىنازى به ملكى كه قيمتش يك شربت آب است كه بخورى و از تو بيرون آيد؟
هارون، بگريست و شقيق را گرامى داشت . ?