18 – آب دادن اسب، در حال نماز

ابوحامد غزالى، از دانشمندان بزرگ اسلامى در قرن پنجم و ششم هجرى است . به سال 450 هجرى در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد (505 هجرى ) در همان جا درگذشت . زندگانى شخصى و علمى امام محمد غزالى، پر از حوادث و مسافرت‏ها و نزاع‏هاى علمى است . وى برادرى داشت كه به عرفان و اخلاق شهره بود و در شهرهاى ايران مى‏گشت و مردم را پند و اندرز مى‏داد .

نام او احمد بود و چند سالى از محمد، كوچك‏تر . محمد و احمد، هر دو در علم و عرفان به مقامات بلندى رسيدند؛ اما محمد بيش‏تر در علم و احمد در عرفان.
محمد غزالى بر اثر نبوغ و دانش بسيارى كه داشت، از سوى خواجه نظام الملك طوسى، وزير ملكشاه سلجوقى و مؤسس دانشگاه‏هاى نظاميه، به رياست بزرگ‏ترين دانشگاه اسلامى آن روزگار، يعنى نظاميه بغداد، منصوب شد . وى در همان جا، نماز جماعت اقامه مى‏كرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مى‏كردند. روزى به برادر كوچك‏تر خود، احمد، گفت: ((مردم از دور و نزديك به اين جا مى‏آيند تا در نماز به من اقتدا كنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو كه در كنار من و برادر منى، نماز خود را با من نمى‏گزارى . )) احمد، رو به برادر بزرگ‏تر خود كرد و گفت: (( پس از اين در نماز شما شركت خواهم كردم و نمازم را با شما خواهم خواند.))
مؤذن، صداى خود را كه گواهى به يكتايى خداوند و رسالت محمد (ص) بود، بلند كرد و همه را به مسجد فرا خواند. محمد غزالى، عالم بزرگ آن روزگار، پيش رفت و تكبير گفت . احمد به برادر اقتدا كرد و به نماز ايستاد؛ اما هنوز در نيمه نماز بودند كه احمد نماز خود را كوتاه كرد و از مسجد بيرون آمد و در جايى ديگر نماز خواند. محمد غزالى از نماز فارغ شد و همان دم پى برد كه برادر، نماز خود را از جماعت به فرادا برگردانده است . او را يافت و خشمگينانه از او پرسيد: (( اين چه كارى بود كه كردى؟ ))
– برادر، محمد!آيا تو مى‏پسندى كه من از جاده شرع خارج شوم و به وظايف دينى خود عمل نكنم؟
– نه نمى‏پسندم .
– وقتى در نماز شدى، من به تو اقتدا كردم؛ ولى تا وقتى به نماز خود، پشت سر تو ادامه دادم كه تو در نماز بودى .
– آيا من از نماز خارج شدم؟
– آرى؛ تو در اثناى نماز، از آن بيرون آمدى و پى كارى ديگر رفتى .
– اما من نمازم را به پايان بردم.
– نه برادر در اثناى نماز، به ياد اسب خود افتادى و يادت آمد كه او را آب نداده‏اند . پس در همان حال، در اين انديشه فرو رفتى كه اسب را آب دهى و او را از تشنگى برهانى. وقتى ديدم كه قلب و فكر تو از خدا به اسب مشغول شده است، وظيفه خود ديدم كه نمازم را با كسى ديگر بخوانم؛ زيرا در آن هنگام، تو ديگر در نماز نبودى و نمازگزار بايد به كسى اقتدا كند كه او در حال خواندن نماز است .
محمد غزالى، از خشم پيشين به شرم فرو رفت و دانست كه برادر، از احوال قلب او آگاه است . آن گاه روى به اطرافيان خود كرد و گفت: ((برادرم، احمد، راست مى‏گويد . در اثناى نماز به يادم آمد كه اسبم را آب نداده‏اند و كسى بايد او را سيراب كند . )) ?

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.