يحيى پسر زكرياى نبى (ع) ابليس را ديد، گفت: (( كيست كه وى را دشمنتر دارى، و كيست كه وى را دوستتر مىدارى؟ )) ابليس گفت: ((پارساى بخيل را دوستتر دارم، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمنتر دارم كه او خوش همى خورد و خوش زندگى كند، و همى ترسم كه خداى تعالى بر وى به سبب سخاوتش، رحمت كند . و وى را توبه دهد.)) ?
و يك روز على (ع) بگريست.
گفتند: (( چرا گريستى؟ ))
گفت: ((هفت روز است كه هيچ مهمان، به خود نديدهام .)) ?