خداى تعالى وحى فرستاد به داود (ع) كه (( مرا در دل بندگانم، دوست گردان.)) گفت: ((چگونه دوست گردانم؟ )) گفت: ((فضل و نعمت من به ياد ايشان آر كه از من جز نيكويى نديدهاند . ))
و وحى فرستاد به يعقوب كه دانى چرا يوسف را چندين سال از تو جدا كردم؟ گفت: (( نمىدانم.)) وحى آمد: از آن كه گفتى ((ترسم كه گرگ، وى را بخورد ))اى يعقوب!چرا از گرگ ترسيدى و به من اميد نداشتى، و از غفلت برادران وى بينديشيدى و از حفظ من نينديشيدى .
و يكى از پيامبران به قوم خود گفت: ((اگر شما آنچه من مىدانم، بدانيد، بسيار بگوييد و اندك بخنديد و به صحرا شويد و دست بر سينه زنيد و زارى كنيد .)) پس جبرئيل بيامد و گفت: خداى تعالى مىگويد: ((چرا بندگان مرا نوميد مىكنى از رحمت من؟ )) پس آن پيغامبر، بيرون آمد و مردم را اميدهاى نيكو داد از فضل خداى تعالى . ?