110 – مرگ را چاره نيست

حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت.
عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مى‏نويسد: (( صد و سى تن از صحابه را دريافت و هفتاد بدرى را ديده بود . و ارادت او به على ابن ابى‏ ? طالب بود و خرقه از او گرفت .)) ?
در جوانى به روم شد و نزد وزير رفت . وزير گفت: (( ما امروز جايى مى‏رويم .ما را همراهى مى ‏كنى؟ )) گفت: آرى .


پس به صحرا رفتند. حسن گفت: خيمه‏اى ديدم از پارچه‏هاى ديبا، با طناب‏هاى ابريشم و ميخ‏هاى زرين، و سپاهى گران ديدم، جمله با آلت‏هاى حرب، ساعتى گرد آن خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . آنگاه فيلسوفان و دبيران، بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . بعد پيرانى چند باشكوه ديدم كه همچنان كردند و برفتند .پس كنيزكان ماهروى، هر يك طبقى زر و جواهر بر سر نهاده، همچنان كردند و برفتند . پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند.
من متحير شدم و گفتم اين چه حال باشد؟ از وزير سؤال كردم .
گفت: قيصر را پسرى صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل، و در ميدان جنگ بى‏نظير. و پدر عاشق او بود. ناگاه بيمار شد . طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد.
پسر را در اين خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند. و اول، آن سپاه گران كه ديدى بيايند و گويند: ((اى پادشاه زاده!اگر اين حال كه تو را پيش آمده است، به لشكر و جنگ، دفع مى‏شد، ما همه جان‏ها فدا مى‏كرديم، تا تو را از اين حال برهانيم. اما اين حال (مرگ) از جانب كسى است كه به هيچ روى با او كارزار نتوان كرد.)) اين بگويند و بازگردند.
آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: ((اى پادشاه زاده!اگر به دانش و فلسفه و طبابت، كارى از پيش مى‏رفت، ما دريغ نمى‏كرديم و تو را از چنگال مرگ مى‏رهانديم .)) اين بگويند و باز گردند.
پس پيران محترم بيايند و بگويند: ((اى ملك زاده! ((اگر به شفاعت و زارى، يا به دانش و مهارت، دفع اين حال ميسر بود، ما تو را زنده نگه مى‏داشتيم . اما اين حال از كسى است كه شفاعت و زارى نخرد. ))
پس كنيزكان ماهروى، با طبق‏هاى زرين بيايند و گويند: ((اگر از مال و جاه و جمال، كارى ساخته بود، ما خود را فدا مى‏كرديم . اما مال و جمال اين جا وزنى و ارزشى ندارد.))
پس قيصر با وزير در خيمه رو در رو گويد: ((اى جان پدر!از پدر چه كار آيد؟ براى تو لشكر گران آورد و فيلسوفان و دبيران و شفيعان و مشاوران و صاحب جمالان و مال و نعمت‏هاى فراوان. و خود نيز آمدم . اگر به دست من كارى بر مى‏آمد، مى‏كردم. اما اين حال، با كسى است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است . سلام بر تو باد تا سال ديگر.)) اين بگويند و بازگردند.
اين قصه در دل حسن كارگر افتاد و در حال، بازگشت و به بصره رفت و خود را در انواع مجاهدت‏ها و عبادت‏ها افكند . ?
و از او نقل كرده‏اند كه كسى به او گفت: ((فلان كس جان مى‏كند و در حال مرگ است .)) گفت: ((چنين مگوى كه او هفتاد سال است كه جان مى‏كند، اكنون از جان كندن مى‏رهد؛ تا به كجا خواهد رسيد.)) ?

به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقى ?

اى عزيز!اولا تو را وصيت مى‏كنم به آن چيزى كه شيخ طريقت، شيخ ابوسعيد ابوالخير فرموده است كه: (( اين كس [ = سالك ] بايد هر روز به قدر سى پاره از حديث مشايخ بگويد و بشنود كه: من احب شيئا اكثر ذكره؛ [ هر كه دوست بدارد چيزى را، آن را بسيار ياد مى‏كند .] ?

آن را كه دل از عشق پر آتش باشد – – هر قصه كه گويد همه دلكش باشد

 

تو قصه عاشقان همى كم شنوى – – بشنو بشنو كه قصه شان خوش باشد

 

و عن الصادق عليه السلام: عز السلامة حتى لقد خفى مطلبها فان لم تكن فى شى ء فتوشك فى التخلى، و ان طلبت فى التخلى فلم توجد فتوشك أن تكون فى كلام السلف الصالح . ?

سلامت آن قدر ناياب است كه راه به دست آوردنش پنهان است . پس اگر در چيزى نباشد، ممكن است در تخلى و كناره گيره باشد، و اگر در تخلى جسته شد و به دست نيامد، ممكن است در سخن پيشينيان صالح باشد.
به يكى از عارفان گفتند: از خورشيد روشن‏تر چيست؟ گفت: ((معرفت و شناخت.)) گفتند: از آب سودمندتر چيست؟ گفت: ((سخن اهل معرفت.)) پس پاره‏اى از دل‏ها از روز روشن‏تر است و پاره‏اى از شب تيره‏تر. و سخن اهل معرفت گنجى از گنج‏هاى هدايت است كه معادن آن دل‏هاى عارفان است .
شيخ جنيد را پرسيدند كه: مريدان را از كلمات مشايخ و حكايات ايشان چه فايده؟
گفت: تقويت دل و ثبات قدم بر مجاهده و تجديد عهد طلب مى‏كنند.
گفتند: اين را مؤكدى (= تأييدى ) از قرآن دارى؟
گفت: بلى؛
قال سبحانه: و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك ?
پس سخن مشايخ و بزرگان، لشكرى از سپاهيان خداوند بر روى زمين است. و مقامات راسخان، شهدى از شهدهاى الهى است . و اسرار مشايخ، گهرهايى است كه قلوب عارفان، صدف آن‏ها است، و به هنگام ياد صالحان، رحمت الهى نازل مى‏شود.
و شيخ شرف الدين گفته است: ((مردان در قبور و حقايق در سطور.))
به يكى از عارفان گفتند: چرا هرگاه شما سخن مى‏گويى، هر كس سخن شما را مى‏شنود به گريه مى‏آيد، ولى ديگران چنين نيستند؟ گفت: زن نوحه گرى كه خود فرزند از دست داده، مانند نوحه گر حرفه‏اى و اجاره‏اى نيست . ?

در غزايى گر بود صد نوحه گر – – آه صاحب درد را باشد اثر

مولى عبد الصمد همدانى، بحر المعارف، ج 1، تحقيق و ترجمه از حسين استاد ولى، انتشارات حكمت،تهران: 1370، ص 35 33 ?
عطار نيشابورى در مقدمه كتاب ((تذكرة الاولياء)) چندين فايده، براى خواندن حكايات و سخنان عارفان مى‏شمارد؛ از جمله اين كه:
اگر يك سخن بر خلاف تو گويند، در خون آن كس سعى مى‏كنى، و ? سال‏ها بدان يك سخن كينه مى‏گيرى . چون سخن باطل را در نفس تو چندين اثر است، سخن حق را هم اثرى تواند بود، هزار چندان؛ اگر چه تو از آن خبر ندارى . چنان كه از امام عبدالرحمن اكاف پرسيدند كه ((كسى كه قرآن مى‏خواند و نمى‏داند كه چه مى‏خواند، آن را هيچ اثرى بود؟ )) گفت: (( كسى كه دارو مى‏خورد و نمى‏داند كه چه مى‏خورد، اثر مى‏كند؛ چگونه قرآن اثر نكند؟ بلكه بسى اثر كند . پس چگونه خواهد بود اگر بداند كه چه مى‏خواند .)) ? ((((ديگر آن كه سخن پيشينيان دنيا بر دل مردم سرد كند و آخرت را بر دوام ملازم خاطر آنان كند؛ دوستى حق در دل مرد پديد آرد و وى را به برداشتن توشه وا دارد.)))) نيز خواجه انبيا عليه و آله الصلوة و السلام و التحية مى‏فرمايد: عند ذكر الصالحين تنزل الرحمه؛ [ آن جا كه از صالحان ياد شود، رحمت خدا نازل مى‏گردد.] ? مولوى نيز در مثنوى، سخن و سيره اوليا را همچون باد بهارى مى‏داند كه درخت جان را زنده و خرم مى‏كند.

گفت پيغمبر ز سرماى بهار – – تن مپوشانيد، ياران زينهار
زانك با جان شما آن مى‏كند – – كان بهاران با درختان مى‏كند
پس به تأويل اين بود كانفاس پاك – – چون بهارست و حيات برگ و تاك
گفت‏هاى اوليا نرم و درشت – – تن مپوشان زانك دينت راست پشت ?
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.