در بين خطراتي كه ما را تهديد مي كنند هيچ خطري بالاتر از اين نفس نيست كه گاه انسان را به انحراف مي كشاند و خود انسان متوجه نمي شود. شهيد مريم فرهانيان |
|
صبح زود از خواب بلند شدم تا استكانها و ظرفها را بشویم. تانكر آب نزدیك دستشویی های صحرایی بود. مشغول شستن استكانها بودم كه متوجه شدم در یكی از دستشویی ها باز و یك نفر با سطل از آن خارج شد و به طرف تانكر آب آمد. كنار تانكر كه رسید، سلام كرد و حالم را پرسید. سطل را پركرد و دوباره به سوی دستشویی ها رفت. از پشت سر نگاهش كردم. مهارت خاصی داشت، آب را میریخت و بعد داخل دستشویی را با جارویی كه داشت، میشست و سپس به دستشویی دیگری میرفت. مشغول تماشایش بودم كه عبد الحسین محمدزاده – كه در بدر به شهادت رسید – مرا به خود آورد: رسول! تمام نشد؟ گفتم: چرا… پرسید: اون كیه؟ گفتم: لابد یكی از نیروهای خدماتی لشكر است. گفت: رسول! این مرد، خیلی آشنا به نظر میآید. پرسیدم: مگر او را میشناسی؟ گفت: تو آقا مهدی باكری را تا به حال دیده ای؟ گفتم: نه. گفت: به خدا مثل اینكه آقا مهدی است! گفتم: تو هم ما را دست انداختی ها! فرمانده لشكر اینجا چه كار میكند! او یك سر دارد و هزار سودا… مگر كارش تمام شده كه بیاید توالت بشوید! مرد سطل به دست به طرف تانكر آمد تا دوباره آن را پر كند. محمد زاده بلند شد و به طرفش رفت. من مطمئن شدم او فرمانده لشكر است؛ ولی هنوز نمیتوانستم باور كنم. از كنار تانكر بلند شدم و سلام كردم. بعد هرچه من و عبد الحسین اصرار كردیم كه سطل را از دستشان بگیریم و كار را ادامه دهیم، قبول نكرد. كار نظافت دستشویی ها كه پایان یافت، به طرف چادر فرماندهی برگشت. غیر از من و عبد الحسین كسی شاهد آن لحظات نبود. آقای كبیری میگفت: آقا مهدی را بارها در حال تمیز كردن توالتها دیده است. حتی به ما توصیه میكرد كه این كارها را انجام دهیم تا بچهها به این كارها ارزش بدهند. شهید مهدي باكري منبع : راوی: رسول اولاد ذابح، ر. ك: خداحافظ سردار، صص 23 – 25 منبع کلام شهدا:سايت وصيت |