27. آهى كه خرمن هستى ظالمى را خاكستر كرد
در زمانهاى قديم ، حاكم ظالمى بود كه هيزم كارگرهاى فقير را به بهاى اندك مى خريد و آن را به قيمت زياد به ثروتمندان مى فروخت . صاحبدلى (يكى از اهل باطن ) از نزديك او عبور كرد و به او گفت :
مارى تو كه كرا ببينى بزنى
|
يا بوم كه هر كجت نشينى نكنى (107)
|
حاكم ظالم از نصيحت آن صاحبدل ، رنجيده خاطر شد و چهره در هم كشيد و به او بى اعتنايى كرد، تا اينكه يك شب آتش آشپزخانه به انبار هيزم اوفتاد و همه دارايى او سوخت و به خاكستر مبدل شد.
از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاكم عبور مى كرد، شنيد حاكم مى گويد: ((نمى دانم اين آتش از كجا به سراى من افتاد؟))
به او گفت : ((اين آتش از دل فقيران به سراى تو افتاد.)) (يعنى آه دل تهى دستان رنجديده ، خرمن هستى تو را بر باد داد.))
حذر كن ز درد درونهاى ريش (108)
|
بهم بر مكن (109) تا توانى دلى
|
كه آهى جهانى به هم بر كند
|
و بر روى تاج كيخسرو (فرزند سياوش ، شاه باستانى ) چنين نوشته بود:
چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز
|
كه خلق بر سر ما بر زمين بخواهد رفت
|
چنانكه دست به دست آمده است ملك به ما
|
به دستهاى دگر همچنين بخواهد رفت |