47. دورى از سالوسان خوش نما
چندتن از رهروان همدل و همدم سير و سياحت كه شريك غم و شادى همديگر بودند، براى سفر حركت كردند. من از آنها خواستم كه مرا نيز رفيق شفيق همراه خود كنند و با خود ببرند. آنها با تقاضاى من موافقت نكردند، پرسيدم : ((چرا موافقت نمى كنيد؟! از اخلاق پسنديده بزرگان بعيد است كه دل از رفاقت بينوايان بر كنند و آنها را از فيض و بركت خود محروم سازند، با اينكه من در خود اين قدرت و چابكى را سراغ دارم ؟ در چاكرى و همراهى نيكمردان ، يارى چابك باشم نه بارى بر دل . ))
يكى از آنان به من گفت : از موافقت نكردن ما، خاطرت رنجيده نشود زيرا در اين روزها دزدى به صورت پارسايان درآمده و خود را در رديف ما وانمود كرده و جا زده است .
چه دانند مردان كه در خانه كيست ؟
|
نويسنده داند كه در نامه چيست ؟
|
از آنجا؟ خوى پارسايان ، سازگارى و ملايمت است ، آن پارسانما را پذيرفتند و گمان ناموافقى به او ننمودند.
صورت حال عارفان دلق (149) است
|
اين قدر بس كه روى در خلق است
|
در عمل كوش و هر چه خواهى پوش
|
تاج بر سر نه و علم بر دوش
|
در قژاكند (150) مرد بايد بود
|
يك روز از آغاز تا شب همراه پارسايان حركت كرديم ، شبانگاه به كنار قلعه اى رسيده و در همانجا خوابيديم ، ناگاه دزد آلوده اى (در لباس پارسايان ) آفتابه رفيق را به عنوان اينكه با آن تطهير كند برداشت ولى به غارت برد.
پارسا بين كه خرقه در بر كرد
|
همينكه از نظر پارسايان غايب گرديد، به برجى رفت و در آنجا صندوقچه جواهرى را دزديد. هنگامى كه آن شب به سر آمد و روز روشن فرا رسيد، آن دزد تاريكدل مقدارى راه رفته بود و از آنجا دور شده بود، ولى رفيقان بى گناه خوابيده بودند. صاحبان قلعه كه فهميدند صندوقچه جواهرات آنها به سرقت رفته ، صبح به سراغ آن پارسايان بى گناه آمده ، همه را دستگير كرده و به درون قلعه بردند و پس از كتك زدن به زندان افكندند. از آن وقت همراهى و همدمى با درويشان را ترك كردم و گوشه گيرى را برگزيدم . كه ((اسلامة فى الوحدة : عافيت و بى گزندى در تنهايى است . ))
چو از قومى ، يكى بى دانشى كرد
|
شنيدستى (155) كه گاوى در علف خوار
|
گفتم : شكر و سپاس خداوند متعال را، كه از بركت پارسايان محروم نشدم ، گرچه در ظاهر از همدمى با آنها جدا و تنها شدم ، از اين ماجرا درس عبرت گرفتم و بهره مند شدم ، چنين درسى سزاوار است كه مايه نصيحت و عبرت امثال من در همه عمر گردد.
به يك ناتراشيده (156) در مجلسى
|
اگر بركه اى (157) پر كنند از گلاب
|
سگى در وى افتد، كند منجلاب (158)
|
(به اين ترتيب نتيجه مى گيريم كه : رهروان سير و سلوك ، براى اينكه از ناحيه درويش نماها، به سعدى صدمه نرسد، با تقاضاى همدمى سعدى ، موافقت نكردند و سعدى از رياكاران جوصفت و گندم نما، دلى پر داشت و گوشه نشينى را به خاطر پرهيز و دورى از مصاحبت ناگهانى چنان دزدان برگزيد و خدا را به خاطر عبرت گرفتن از اين درس نمود و به ديگران سفارش كرد كه همواره از اين درس ، پند و عبرت گيرند.)