افسوس كه از حالت خود بى خبرانيم |
يك دهر همه كور و يك آفاق و كرانيم |
ره پرچه و ماكور و زنا بردن فرمان |
هم از نظر افتاده صاحب نظرانيم |
شه جاده كز آن قافله سالار گذشته |
گم كرده بهر كوره رهى ره سپرانيم |
هر تخم كنى كشت همان بدروى آخر |
زينهار در اين مزرعه ما برزگرانيم |
گو سنگ تنبه دگر اى چرخ ميفكن |
خود رنجه مفرماى كه ما خيره سرانيم |
ناگشته خريدار به بازار سعادت |
سرمايه زكف رفته و ما بى خبرانيم |
هر روز بود محشر و برپاست قيامت |
علت همه آنست كه ما بى بصرانيم |
امروز كه خاك قدم ما دگرانند |
فرداست كه ما خاك قدوم دگرانيم |
افسوس كه ما نامه عصيان ندريديم |
بر تن بجز از جامه حسرت نبريديم |
با گوش عمل حكم خدا را نشنيديم |
بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم |