روزگارى در پى كسب كمال |
عمر خود كردم تلف با صد ملال |
روز و شب فكر هواى دل كنم |
خويش را از حق همى غافل كنم |
نور قلبم شد مبدل بر سياه |
در معاصى عمر خود كردم تباه |
مى كنم هردم بسوى خود خطاب |
احمدى تاكى تو باشى غرق خواب |
روح خود را كن مصفا از گناه |
تا كه برنارى زخود آخر تو آه |
در جوار شاه دين مولى على |
تابكى ماندن تو خود را كند قوى |
از خداى خود چرا خائف نه اى |
از گناهانت چرا صارف نه اى |
گركه مى خوانى تو عملى اى دغل |
پس مزين كن تو آن را با عمل |