بهاريه در ميلاد ولى عصرعج

بهاريه در ميلاد ولى عصرعج
اين اشعار از مرحوم آية الله علامه حاج آقا مجتبى لنكرانى نجفى قدس ‍ سره است و تخلص شعريش حاتمى است كه ظاهرادر سال 1347 شمسى سروده و من در نجيف اشرف در همان سال دفتر اشعار را از يكى از شاگردان او به نام آقاى سيد محمد رضا طباطبائى گرفتم و نوشتم و در آخر اشعار مدح و ستايش حضرت آية الله العظمى مرحوم امام خمينى (ره ) را نموده است كه اينك اين اشعار را كه ظاهرا براى اولين است كه چاپ مى شود به پاس احترام استاد عزيزم به شما خوانندگان عزيز تقديم مى كنم .

نفحه اردى بهشت صفحه غبرا (218)
نكهت مشكش فزود و عنبر و سارا(219)
ديده نرگس خمار نزمى خلر
سرخ رخ ارغوان ولى نه زمينا(220)
شاخه نسرين زنافه ختن و چين
گوى سبق بر گرفت و قدح معلا(221)
ناله مرغان صباح گلشن قمصر(222)
همينه (223) (باربد) (224) به برد و (نگيسا)
طرف چمن همچو دلبران ختائى
جامه ديبا به بر زلاله حمرا
بلبل شوريده در برابر سنبل
قيس روان باخته به طلعت ليلا
هر طرفى بنگرى زساخت بستان
بزم زفاف گل است و قمرى شيدا

ابر بهارى سپند ريخت در آتش
برق جهنده از آتش گشت شررزا
قطره شبنم بروى شاخ زبرجد
فرق عروسان نثار لؤ لؤ لالا
رعد زند كف به تنبك از سر شادى
سارچه را مشگران به نغمه و آوا
ساغر مهوش بريز باده بساغر
صبح صبوحى خوش است و چهره زيبا
خمر طهورش فشان نه ام خبائث
محفل قدس از چنين خطاست مبرا
اهل ولا راست راى صوفى صافى
دختر زر نشمرند اطيب و احلا
طره دلبر ربوده هوش من از سر
مستم و ليكن نه از تجرع صهبا
قنطره (225) ميدان مجاز سوى حقيقت
سر حقيقت از آن كجاز هويدا
صحبت اردى (226) گذشت سبزه و ريحان
نوبت دى آمده و خزان ورقها
لفظ ربيع آورم به رمز و ليكن
مقصدم از وى بهار عالم معنى
آسيه كف برزند زشادى مريم
دلخوش و خندان به رقص آمده لعيا
روى جهان خرمى گرفت چه نرجس
نيمه شعبان بزاد سوسن طاها
چون شب از آفتاب لمعه ستان شد
شمس به نصف النهار خوانيش اولى
نور ربوبى نخست بار عيان گشت
مشعل تارى نمود نخله سينا
تابش ديگر گرفت قله ساعير
نيز زفاران ستود مشرق و مجلى
باز پسين سر من راى زفروغش
پشت زمين شد بنام طارم اعلى (227)
نور بتاريخ نور مولد پاكش
مظهر اسرار حق و مظهر اسما
مهدى آل رسول و هادى امت
زاده ساسان و نسل سيد بطحا
عنصر سامى زباب احمد و حيدر
جد گرامى زمام قيصر و كسرى
اوست كه بخشد روان بملت اقوام
دست كمى نبودش زحضرت عيسى
اژدر صمصااش بتازى سركش (228)
ميرسد آنچه به قبط زژ در موسى
عرصه آتش فشان عصر نمايد
همچه خليلش بدل به جنت ماءوى
ديدى اگر چهره عديم مثالش
دامن يوسف كجا دريد زليخا
نام نياكان او به لوحه كشتى
ايمنى آرد زغرق نوح نجى را
مسلم و كافر در انتظار قدرمش
پيرو زرتشت و تابعان مسيحا
كرده ((اوستا))(229) به سوشيانس ملقب
يا كه به ((پاراكليت )) رهبر ترسا
حبر يهودان دهند مژده كه يا شيخ
پركند از عدل و داد نسخه دنيا
مصلح كل نزو سالكان طريقت
پرده ستاند زسر وحدت اشيا
توده غبرا برد بطارم اخضر
عقل نخستين كشد به صقع هيولى
نسل شه عسكريست هر چه بنامى
وحدت (230) حسن و چه غم به كثرت آرا
گر كند انكار ابن حزم و غزالى
گرد به دامان كبريايش معاذا
آدم و نوح و خليل و خاتم مرسل
مژده دهند از ظهور خسرو والا
نام به تورات برده موسى عمران
درج در انجيل كرده مرقس و متى
(( فهوا ورا نشر كل ضيم وجور
يملاء وجه الارض قسطا و عدلا ))
قرت عين رسول احمد محمود
دره تاج مليكه حضرت زهرا
بيت حزن را بساط عيش بگسترد
مقدم آن پر شكوه ناقم اعلا
مژده زداود وصفنيا(231) بكف آور
ملحمه (232) از دانيال بشنو و شعيا
آنكه در آخر زمان به يهوه (233) گرايد
چار (234) نژاد بشر چه پير چه برنا
عدل ازو برستد سراسر گيتى
فخر بدو آورد ثرى به ثريا
ميش ستاند امان زچنگل گرگان
صعود بخسبد از آشيانه عنقا
وارهد ار تركتاز و حمله عدوان
قاره آسيا و قطر اروپا
زژدر(235) غواصه و زدان (236) شربنيل
هم سرخشكى سليم و هم دل دريا
كهنه شود داستان هتلر و هملر
يا درود و يتنام و شورش و غوغا
دم نزند كس زمونت گرى وردمل
رستم و اسفنديار عرصه هيجا
حزب كمونيست برگوازى و فاشيست
بر سرشان لا ولم در آيد و لما
قومى و بعثى زعرو تيز برافتند
كر نشود از ميتينگ گوش من و ما(237)
از پس آن لاله پيش كمونيست
بركشد الله را به حيز الا(238)
مهر نهان بر گشاى برقع غيبت
صبح منيرش نماى ليله و هما
قبط زمان رابه ذوالفقار ادب ده
كايت ثعبان تو راست در يد و بيضا
پهلوى خير النساء و تارك حيدر
كام حسن ياد رفته حاشا و كلا
بخت نصر دستخوش نمود جهودان
سيم و رز اور شليم برد به يغما
واقعه جان گداز طف نه برابر
گر توبه سنجى به سر بريدن يحيى
حاشا رسد پايه سلاله احمد
در شرف و مجد زاده زكريا
از افق باختر درآى و نشان ده
مهر رخت كان زمهر انور و ابهى
سر و قدا شرمسار ساز به كشمر
سرو روان را فداى آن قد و بالا
سوق شريعت كساد خلق زمان بين
يكسره ملحد تهى زدين و زتقوى
مرد علن گر خورد شراب چه ترسى
زن كه ستاند زرخ نقاب چه پروا
حكم ((و قرن فى بيوتكن )) فراموش
خانم عصرى گزيده راءى حميرا(239)
جرگه رندان چه باك گرهمه وامق
ژيگولوان (240) را چه شرم گز همه عذرا
روى نهاده به سينما و به تآتر
پشت فكنده صلوات و…
مسلك داروين يگانه درس مكاتب
حضرت بوزينه گشته جدك الاعلى
تاج ملائك زسر ربوده تمدن
در عوضش واژگونه قصرى …(241)
نغمه كلثوم مصر و دلكش ايران
مجمره نار كرده سر سويدا
امر به معروف شد به نجم سماكين
نهى زمنكر پريد كوكب شعرى
كيست نگويد سقط به شيخ محنك (242)
وانكه خيو (243) نفكند بريش محنا(244)
بند زبان ناظما ز شكوه گردون
راه مده حزن و غم به بزم تولى
دست دعا درگه مجيب برآور
همدم توفيق ساز بارالها
مادر دوران نزاد همچو خمينى
هم بتوان گفت تا قيامت كبرى
كعبه اسلاميان و ركن شريعت
حامى دين مبين و آيت عظما
خلق نكويش تراث ختم رسولان
مفرد آن مهر از اين مه است مثنى
تالى علامه است و خواجه طوسى
گوى سبق زبن فهد برده بتقوى
من بشگفتم كه زنده گشت محقق
نامده رجعت چگونه آمده دنيا
ران ملخ را كند قبول سليمان
حاتمى ار نشمرند نظم تو شيوا

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.