اشعار فارسى اطراف ضريح ابالفضل بن اميرالمؤ منين ع در كربلا
يارب اين بارگه كيست بدين جاه عظيم |
كاسمان خم شده پيش در او در تعليم |
نفحه ساحت قدمسش دم جانبخش مسيح |
پنجه گنبد بامش يد بيضاى كليم |
بقعه ماه بنى هاشم عباس على است |
كه بود خاك درش پادشهان را ديهيم |
ساقى تشنه لبان باب حوائج كه بود |
روضه مشهد او غيرت جناب نعيم
|
در سقايت بود آن چشمه رحمت كه زفيض |
رشحه اوست يكى زمزمه و ديگر تسنيم |
گر فشاند زكرم جرعه آبى بر خاك |
سر بر آرد زلحد رقص كنان عظم رميم |
ساحت روضه او كعبه ارباب نياز |
پايه بقعه او پايگه ركن حطيم |
در حريم حرم آمنش از سعى و صفا است |
آن مقامى كه بر او رشگ برد ابراهيم |
دست افشان ز سر عشق گذشت از سر و دست |
هر دو را كرد بميدان شهادت تسليم |
هر كه در سايه لطف و كرمش جاى گرفت |
ايمن از هول قيامت بود و نار جحيم |
بسلام در او هر كه شد از راه خلوص |
بشنود قول سلام از قبل رب رحيم |
وانكه چون دال نشد بر در او پشت دو تا |
پيچ در پيچ چو يا باشد و دلتنگ چو ميم |
بارى اين روضه بود مرقد عباس شهيد |
كه ز چونان خلفى مادر دهر است عقيم |
و اين ضريحى كه بر او نو شده بينى باشد |
صنعت اهل صفاهان حسب الامر حكيم |
آيه الله زمان سيد محسن كه بود |
آل ياسين سند عترت و قرآن حكيم (252) |
زيور ملك عرب فخر عجم صدرا نام |
شيعيان را به جهان سيد و سالار و زعيم |
وى بفرمود كه شايسته اين مشهد پاك |
تازه سازنده ضريحى كه بود از زر و سيم |
صهر فرخنده وى سيد همنام خليل |
يافت از سعى در اين مرحله توفيق عظيم |
الغرض در اثر راءى حكيمانه چو گشت |
صنعتى تازه پديدار نكوتر ز قديم |
وز صفاهان به عراق عرب اين طرفه ضريح |
رفت و بر مرقد عباس على شد تقديم |
بهر تاريخ همائى سنا گفت ببين |
كآيت صنع پديدار شد از حكم حكيم (253) |