در خواب يوسف از رفيق زندانى
پرونده آن دو رفيق زندانى بررسى شد: يكى تبرئه و ديگرى محكوم به اعدام گرديد. ماموران براى بيرون بردن آنان وارد زندان شدند، آن دو براى خداحافظى نزد دوست خردمند و دانشمند خود يوسف صديق آمدند، يوسف به آن يكى كه مى دانست تبرئه و آزاد مى شود گفت : مرا نزد آقا و سرپرست خود ياد كن (70) و احوالم را به او گزارش بده و تا بى گناهيم را بداند، شايد بدين طريق وسيله آزادى مرا از زندان فراهم سازد!
پر واضح است كه اين درخواست منافاتى با مقام توكل و تسليم يوسف به خداى تعالى نداشت و اين كه برخى خواسته اند عمل يوسف را بر غفلتش از ياد خدا حمل كنند و لغزشى برايش فرض كنند و آيه شريف را نيز به همين گونه تفسير كرده اند، بى مورد است و روايت هاى نيز كه بدان استشهاد نموده اند، چندان اعتبارى ندارد؛ بلكه به گفته برخى از استادان بزرگوار مخالف با نص قرآن كريم بوده و مورد اعتماد نيست و معناى آيه شريفه فاءنساه الشيطان ذكر ربه نيز اين است كه شيطان از ياد آن – جوان آزاد شده برده بود يوسف را نزد شاه يادآورى كند و جوابش را بده بگويد، نه آن كه شيطان خدا را از ياد يوسف برد .
بارى يوسف از وى خواست كه نامش را نزد شاه ببرد و اوضاعش را بازگو كند، اما از آنجا كه انسان فراموش كار است ، همين كه جوان دربارى تبرئه و آزاد شد، از خوشحالى و يا گرفتارى يوسف را از ياد برد و گزارش حال او را به شاه نداد و در نتيجه يوسف عزيز بدون جرم و گناه چند سال ديگر در زندان ماند، كه بسيارى از مفسران آن را هفت سال ذكر كرده اند.