هسته اصلی
هسته اصلی تفكر ديالكتيكی – چه در مورد كل طبيعت و چه در مورد خصوص
تاريخ – چيست ؟ از ميان اصول و فروع نامبرده كداميك را بايد هسته اصلی
و ما به الامتياز اين طرز تفكر و اين منطق از ساير تفكرات ومنطقها دانست
؟ مخصوصا ما به الامتياز اين تفكر با تفكری كه طرفداران منطق ديالكتيك
آنرا ” تفكر متافيزيكی ” ( ماوراء الطبيعی ) ميخوانند چيست ؟
آيا هسته اصلی ، اين است كه طرفداران اين منطق ، طبيعت و اشياء را در
حركت و جريان دائم میدانند و طرفداران به اصطلاح تفكر متافيزيكی اشياء را
ساكن و جامد و بی حركت میدانند ؟
در بسياری از گفتهها و نوشتههای طرفداران منطق ديالكتيك اين مطلب به
چشم میخورد ، ولی حقيقت غير اين است .
كسانی كه اينها آنها را دارای تفكر متافيزيكی میدانند هرگز جهان و
اشياء را ساكن و جامد نمیدانند . از قضا دقيقترين نظريات درباره اين كه
طبيعت عين ” شدن ” و ” صيرورت ” است ، سكون در طبيعت مفهومی نسبی
است ، و ثبات از مختصات ماوراء الطبيعه است از ناحيه طرفداران به اصطلاح فلسفه متافيزيك ابراز شده است .
متأسفانه طرفداران منطق ديالكتيك در اثر اين كه از اصل ” هدف وسيله
را مباح میكند ” پيروی ميكنند ، در نقلها و نسبتهای خود صرفا متوجه هدف
خود هستند ، كاری به صحت و عدم صحت نقلهای خود ندارند . به هر حال اصل
حركت از مختصات تفكر ديالكتيكی نيست و هسته اصلی شمرده نمیشود .
آيا هسته اصلی ، اصل وابستگی اشياء و تأثير متقابل آنها در يكديگر است
؟ يعنی تنها طرفداران اين منطقند كه اشياء را به يكديگر وابسته و در
يكديگر مؤثر و از يكديگر متأثر میدانند ، اما طرفداران به اصطلاح تفكر
متافيزيكی اشياء را با يكديگر بی ارتباط ، و از هم گسسته و غير مؤثر در
يكديگر میدانند ؟
در گفتهها و نوشتههای اين گروه اين نسبت هم زياد به چشم میخورد ، ولی
در اينجا نيز حقيقت غير از اين است . كسانی كه اينها آنها را دارای
تفكر متافيزيكی و ماوراء الطبيعی میخوانند هرگز چنين نمیانديشند .
اينكه جهان در مجموع خود يك ” واحد ” است . يك اندام است ، رابطه
اجزاء جهان با يكديگر رابطه ارگانيك است ، جهان در كل خود مانند يك
انسان است ، جهان ، انسان بزرگ ، و انسان ، جهان كوچك است اولين بار وسيله الهيون مطرح
شده است . هر چند اختلاف نظرهايی در بعضی جهات ميان الهيون و ماديون در
طرز تعبير و طرز نتيجه گيری از اين اصل وجود دارد .
آيا هسته اصلی ، اصل تضاد است ؟ آيا كسانی كه به اصطلاح دارای تفكر
متافيزيكی هستند ، منكر اصل تضاد در طبيعتند .
اين جا است كه يك جنجال بزرگ از طرف طرفداران اين منطقه به پاشده و
مسالهای كه به نام اصل امتناع جمع و رفع نقيضين در منطق و فلسفه معروف
است و هيچ ربطی به مساله تضاد به معنی جنگ و تزاحم عناصر طبيعت ، يا
عناصر جامعه و تاريخ ندارد ، مستمسك قرار داده و مدعی شدهاند كه
طرفداران تفكر متافيزيكی همه اجزاء طبيعت را با يكديگر در حال سازش
میبينند حتی آب و آتش را ، از اين رو نيروهای استثمار شده را نيز دعوت
به صلح و سازش و تسليم میكنند .
بار ديگر بايد بگوئيم همه اين سخنان ، جز تحريف و قلب حقيقت نيست .
از نظر طرفداران تفكر به اصطلاح متافيزيكی تضاد به معنی تزاحم عناصر
طبيعت شرط لازم و دوام فيض از ناحيه باری تعالی است ( 1 ) .
پاورقی :
1 – رجوع شود به مقاله اصل تضاد در فلسفه اسلامی ، مرتضی مطهری ، نشريه
دانشكده الهيات ومعارف اسلامی تهران .
آيا هسته اصلی ، اصل جهش در طبيعت و انقلاب در تاريخ است ؟ هگل كه
پدر ديالكتيك جديد است از اين اصل به عنوان يكی از اصول ديالكتيك ياد
نكرده است و همچنين ماركس قهرمان ماترياليسم ديالكتيك . اين اصل در
قرن نوزدهم در زيست شناسی جزء اصول تكامل شناخته شد و فردريك انگلس
شاگرد كارل ماركس آن را جزء اصول ديالكتيك قرار داد . امروز اين اصل در
زيست شناسی اصلی مسلم است و از مختصرات هيچ مكتبی شمرده نمیشود ، پس
هسته اصلی چيست ؟
آنچه از مختصات اين مكتب و ما به الامتياز آن از ساير تفكرات است و
در حقيقت هسته اصلی تفكر ديالكتيكی بايد شمرده شود دو چيز است : يكی
اين كه همچنانكه واقعيت خارجی كه موضوع انديشه است وضع ديالكتيكی دارد
، خود انديشه نيز وضع ديالكتيكی دارد . يعنی انديشه مانند طبيعت عينی
محكوم اصول چهارگانه فوق است . در اين جهت هيچ مكتب ديگر با اين مكتب
همراه نيست ( 1 ) .
ديگر اينكه اين مكتب تضاد را به اين صورت تعبير میكند كه هر هستی در
ذات خود متضمن نيستی است و از
پاورقی :
1 – در جلد اول ” اصول فلسفه و روش رئاليسم ” بحث نسبة كافی درباره
اين مطلب شده است .
اينرو مساوی با ” شدن ” يعنی حركت است . هر چيز لزوما نفی خود را در
درون خود میپرورد و سپس متحول به آن میگردد ، آن نيز به نوبه خود چنين
جريانی طی مینمايد و به اين ترتيب طبيعت و تاريخ همواره از ميان اضداد
عبور میكنند . از نظر اين مكتب تكامل ، جمع ميان دو ضد است كه يكی به
ديگری تبديل شده است .
اصل تضاد به معنی جنگ اجزاء طبيعت با يكديگر و احيانا تركيب آنها با
يكديگر اصلی است كهن ، آنچه در تفكر ديالكتيكی تازگی دارد و از مختصات
اين طرز تفكر است ، اين است كه نه تنها ميان اجزاء طبيعت جنگ و تضاد
هست ، در درون هر جزء تضاد وجود دارد و اين تضاد به صورت جنگ عوامل نو
و رشد يابنده با عوامل كهنه و درحال زوال است و منتهی به پيروزی نيروهای
در حال رشد میگردد .
اينست دو چيزی كه بايد هسته اصلی و ما به الامتياز تفكر ديالكتيكی از
غير ديالكتيكی شمرده شود .
بنابراين سخت اشتباه است كه هر مكتبی را كه به اصل حركت و يا اصل
تضاد ميان اجزاء طبيعت قائل باشد دارای تفكر ديالكتيكی بدانيم .
برخی در مورد تفكر اسلامی دچار چنين اشتباهی شدهاند . اين گروه چون در تعليمات اسلامی به اصل حركت و تغيير و صيرورت
برخوردهاند كه ” « الا الی الله تصير الامور »” همه چيز به سوی خدا
صيرورت میيابد . و همچنين در اين تعليمات اصل تضاد را يافتهاند نظير
آنچه كه درباره انسان آمده كه تركيبی از عقل و نفس و يا از روح و لجن
است ، جزما ادعا كردهاند كه تفكر اسلامی تفكری ديالكتيكی است . حال آن
كه لازمه تفكر ديالكتيكی اين است كه حتی حقايق را ( اصولی كه ذهن به
عنوان حقايق جهان تشخيص میدهد ) موقت و نسبی بدانيم و اين بر خلاف
ضرورت اسلام است كه به يك سلسله اصول و حقايق جاودان قائل است ، به
علاوه لازمه اين طرز تفكر اينست كه حركت طبيعت و تاريخ را لزوما به
صورت مثلث ” تز – آنتی – تز – سنتز ” يعنی به صورت عبور از ميان
اضداد بدانيم . تعليمات اسلامی با اين مطلب نيز موافقت ندارد .
حقيقت اينست كه طرفداران ماترياليسم ديالكتيك اين اشتباه را به وجود
آوردهاند . اينان در گفتارهای خود كه هيچگاه از چاشنی تبليغ خالی نيست –
تفكر غير ديالكتيكی را تفكر متافيزيكی میخوانند ، و مدعی میشوند كه تفكر
متافيزيكی ، اجزاء طبيعت را ثابت و ساكن ، مجزا و بی ارتباط با يكديگر
، خالی از هر نوع تضاد میداند ، و چنان با لحن قاطع اين مطلب را ادا میكنند كه برای كسانی كه مستقيما اطلاعی ندارند
ترديدی باقی نمیماند . اينان منطق صوری ارسطوئی را متهم میكنند كه بر
اساس اصول سه گانه نامبرده است .
افرادی كه تحت تأثير اين گفتهها قرار میگيرند ، اگر از اسلام هيچگونه
اطلاعی نداشته باشند پيش خود صغری و كبری تشكيل میدهند به اين ترتيب كه
اسلام چون دين است پس جنبه متافيزيكی ( ماوراء الطبيعی ) دارد و تفكرش
تفكر متافيزيكی است ، و تفكر متافيزيكی مبتنی بر اصل ثبات ، و اصل
گسستگی ، و اصل امتناع تضاد است ، پس تفكر اسلامی هم مبتنی بر اين سه
اصل است .
گروه ديگر كه با تعليمات اسلامی آشنائی دارند و در آن تعليمات اثری از
آن سه اصل نمیبينند ، بلكه بر خلاف آن را مشاهده میكنند ، ولی باور دارند
كه تفكر متافيزيكی مبتنی بر سه اصل نامبرده است ، مدعی میشوند كه تفكر
اسلامی تفكر متافيزيكی نيست ، و از طرف ديگر چون فكر میكنند دو نوع تفكر
بيشتر وجود ندارد : متافيزيكی و ديالكتيكی ، پس نتيجه میگيرند كه تفكر
اسلامی تفكر ديالكتيكی است .
همه اين اشتباهات و خلط مبحثها از اعتماد بی جا به نقلها و نسبتهای طرفداران ماترياليسم ديالكتيك پديد آمده است . اما
حقيقت همچنانكه گفته شد غير همه اينها است .
نتيجه : از بيان گذشته چند نتيجه میتوان گرفت :