آنان را که از مرگ مي ترسند ، از کربلا مي رانند. شهيد سيد مرتضي آويني

آنان را که از مرگ مي ترسند ، از کربلا مي رانند. شهيد سيد مرتضي آويني

خاطره

 نگاهش را دوخته بود يک گوشه ، چشم بر نمي داشت. مثل اين که تو دنيا نبود . آب مي ريخت روي سرش ، ولي انگار نه انگار . تکان نمي خورد . حمام پيران شهر نزديک منطقه بود. دوتايي رفته بوديم که زود هم برگرديم. مانده بود زير دوش آب . بيرون هم نمي آمد. يک هو برگشت طرفم،گفت« از خوا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقي ها پيدايش کنند، نه ايراني ها.»
شهيد ردائي پور

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.