فصل دوم : در بيان عدد انبيا و اصناف ايشان
با اسانيد معتبره از حضرت امام رضا و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه رسول خدا فرمود كه : حق تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر خلق كرده است كه من از همه گرامى ترم نزد خدا و فخر نمى كنم ، و خلق كرده روح صد و بيست و چهار هزار وصى كه على نزد خدا از همه بهتر و گرامى تر است . (35)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ابوذر رضى الله عنه از رسول خدا پرسيد كه : خدا چند پيغمبر به خلق فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار هزار پيغمبر؛ و به روايتى سيصد و بيست و چهار هزار پيغمبر.
پرسيد كه : چند نفر ايشان مرسلند؟
فرمود كه : سيصد و سيزده نفر.
پرسيد كه : چند كتاب فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار كتاب ؛ و به روايتى ديگر صد و چهار كتاب و به روايت اخير بر حضرت شيث پنجاه صحيفه فرستاده است ، و بر حضرت ادريس سى صحيفه ، و بر حضرت ابراهيم بيست صحيفه فرستاد، و چهار كتاب تورات و انجيل و زبور و فرقان .
پس فرمود كه :اى ابوذر!چهار كس از پيغمبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ كه اسم او ادريس است ، و اول كسى بود كه به قلم چيزى نوشت و چهار نفر از پيغمبران عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو؛ و اول پيغمبر بنى اسرائيل موسى و آخر ايشان عيسى بود، و ششصد پيغمبر در ميان ايشان بود؛ (36) و در روايت ديگر عدد پيغمبران بنى اسرائيل چهار هزار نيز وارد شده است (37) و اول اوثق است .
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود به صفوان جمال كه :اى صفوان !آيا مى دانى كه خدا چند پيغمبر فرستاده است ؟
گفت : نمى دانم .
فرمود كه : صد و چهل هزار پيغمبر و مثل ايشان از اوصيا فرستاده است ، با راستى گفتار و ادا كردن امانت و ترك دنيا، و هيچ پيغمبرى نفرستاده است بهتر از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم ، و هيچ وصى نفرستاده است بهتر از وصى او اميرالمؤ منين . (38)
مترجم گويد كه : اين عدد خلاف مشهور و خلاف احاديث معتبر ديگر است ، و شايد تصحيفى از راويان شده باشد يا در آن احاديث بعضى از انبيا و اوصيا محسوب نشده باشد. و به سندهاى معتبر از حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه : هر كه بخواهد با او مصافحه كند روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، بايد كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان كه ارواح پيغمبران در اين شب از خدا مرخص مى شوند براى زيارت آن حضرت ، و پنج نفر اولوالعزمند از پيغمبران كه : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدند.
پرسيد: معنى اولوالعزم چيست ؟
فرمود كه : يعنى مبعوث گرديده بودند به مشرق و مغرب زمين و بر همه جن و انس . (39)
مترجم گويد كه : اين حديث دلالت مى كند بر آنكه موسى و عيسى مبعوث بر كافه خلق بوده اند، و احاديث ديگر دلالت مى كند بر آنكه ايشان بر بنى اسرائيل مبعوث بوده اند، و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
و در اينكه اين پنج نفر اولوالعزم بوده اند احاديث بسيار وارد شده است . (40)
و در ميان عامه در اين باب خلاف بسيار است ، و ظاهر اخبار و مشهور ميان اصحاب آن است كه اولوالعزم پيغمبرانى اند كه شريعت ايشان نسخ كند شريعت پيغمبران گذشته را، چنانچه به سند موثق از حضرت امام رضا عليه السلام (41)و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اولوالعزم را براى اين اولوالعزم مى گويند كه ايشان صاحب عزيمتها و شريعتها بوده اند، زيرا كه حضرت نوح مبعوث شد با كتابى و شريعتى غير شريعت آدم ، پس هر پيغمبرى كه بعد از حضرت نوح بود بر شريعت و طريقه او بود و تابع كتاب او بود تا آنكه ابراهيم خليل صلوات الله عليه آمد با صحف و عزيمت ترك كتاب نوح ، نه به آنكه او را انكار نمايد بلكه ميان اينكه آن شريعت منسوخ گرديده است و بعد از اين عمل به آن نبايد كرد؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت ابراهيم و بعد از بود همگى بر شريعت و منهاج و طريقه او بودند و به كتاب او عمل مى كردند تا زمان حضرت موسى كه تورات را آورد و عزم نمود بر ترك كردن احكام صحف ؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت موسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج او بودند و عمل به كتاب او مى كردند تا زمان حضرت عيسى كه انجيل را آورد و عزم كرد بر ترك شريعت موسى و طريقه او؛ پس هر پيغمبرى كه در ايام حضرت عيسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج و كتاب او بودند تا زمان پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس اين پنج نفر اولوالعزمند و بهترين انبيا و رسلند، و شريعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منسوخ نمى گردد تا روز قيامت ، و پيغمبرى بعد از آن حضرت نيست ، و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت ، پس هر كه بعد از آن حضرت دعوى پيغمبرى كند يا بعد از قرآن كتابى بياورد و دعوى كند كه از جانب خداست ، پس خون او مباح است براى هر كه از او بشنود اين را. (42)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اولوالعزم را از براى اين الوالعزم گفته اند كه عهد كردند بر ايشان در باب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى او بعد از آن حضرت و حضرت مهدى صلوات الله عليه و سيرت او، پس اجماع نمود عزمهاى ايشان بر اينكه اينها چنين است و اقرار تمام كردند به اين ، و حضرت آدم اين عزم و اهتمام كه ايشان كردند نكرد، لهذا خدا فرمود و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما . (43)
فرمود كه : عهد نمود بسوى او در باب محمد و ائمه بعد از او، پس ترك كرد او را و در باب ايشان عزمى نبوده كه ايشان چنينند. (44)
و على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده كه : معنى اولوالعزم آن است كه ايشان سبقت گرفته اند بر پيغمبران بسوى اقرار به خدا، و اقرار كرده اند به هر پيغمبرى كه پيش از ايشان و بعد از ايشان بوده و خواهد بود، و عزم كرده اند بر صبر كردن بر تكذيب و آزار امتهاى خود. (45)
و به سند معتبر منقول است كه : مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منين سؤ ال نمود از پنج نفر از انبيا كه به عربى سخن گفته اند؟
فرمود: شعيب و هود و صالح و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله اند.
و پرسيد از آنها كه از پيغمبران كه ختنه كرده مخلوق شدند؟
فرمود كه : آدم و شيث و ادريس و نوح و سام بن نوح و ابراهيم و داود و سليمان و لوط و اسماعيل و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
پرسيد كه : كدامند آنها كه از رحم كسى بيرون نيامده اند؟
فرمود: آدم و حوا و گوسفند ابراهيم و عصاى موسى و شتر صالح و خفاش كه حضرت ساخت و زنده كرد و پريد به اذن خدا.
و پرسيد كه : كدامند شش نفر از پيغمبران كه هر يك از ايشان دو نام دارند؟
فرمود: يوشع بن نون كه ذوالكفل است ، و يعقوب كه او اسرائيل است ، و خضر كه او تالياست (46)، و يونس كه او ذوالنون است ، و عيسى كه او مسيح است ، و محمد كه او احمد است . (47)
مترجم گويد كه : اتحاد ذوالكفل و يوشع خلاف مشهور است و بعد از اين مذكور خواهد شد.
و در روايت ديگر منقول است كه : پادشاه روم از حضرت امام حسن بن على عليهما السلام پرسيد: كدامند آن هفت چيزى كه از رحم بيرون نيامده اند؟
فرمود كه : آدم ، و حوا، و گوسفند ابراهيم ، و ناقه صالح ، و مارى كه شيطان را داخل بهشت كرد براى اضرار به حضرت آدم ، و كلاغى كه خدا فرستاده قابيل را تعليم نمايد كه چگونه هابيل را دفن كند، و شيطان لعنه الله . (48)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اول وصيى كه به روى زمين آمد هبة الله پسر حضرت آدم بود، و هيچ پيغمبرى از پيغمبران گذشته نبود مگر آنكه او را وصى بوده است ، و پيغمبران صد و بيست و چهار هزار نفر بودند كه پنج نفر اولوالعزمند: حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام و حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به منزله هبة الله بود نسبت به آدم و وصى او بود و وارث جميع اوصيا و جميع گذشتگان بود، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارث علم جميع پيغمبران و مرسلان بود. (49)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى پيغمبريب از عرب نفرستاده است مگر پنج نفر: هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خاتم پيغمبران است . (50)
مترجم گويد كه : مراد از اين حديث آن باشد كه از قبيله عرب بوده باشد، و اين حديث و حديث شامى دلالت مى كند بر اينكه حضرت اسماعيل عرب باشد، و حديث ابوذر ظاهرش غير اين بود. و ممكن است كه مراد از اين دو حديث اين بوده باشد كه خود به لغت عربى سخن مى گفته و از قبيله عرب بوده باشد، يا آنكه آنها بغير عربى سخن نمى گفته باشند و حضرت اسماعيل بغير لغت عرب نيز سخن مى گفته باشد، و همين روايت را از همين راوى در بعضى از كتب روايت كرده اند مثل روايت ابوذر كه اسماعيل در آن داخل نيست .
و در حديث صحيح منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از معنى رسول و نبى ؟ نبى آن است كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود اما ملك را نمى بيند؛ و رسول آن است كه صداى ملك مى شنود و ملك را نيز مى بيند.
پرسيد كه : منزلت امام چيست ؟
فرمود كه : صداى ملك را مى شنود و ملك را نمى بيند. (51)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه : حسن بن عباس به حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه : چه فرق است ميان رسول و نبى و امام ؟
آن حضرت در جواب نوشت كه : رسول آن است كه جبرئيل به او نازل مى شود و او را مى بيند و سخن او را مى شنود و وحى بر او نازل مى شود و گاه باشد كه در خواب ببيند مانند خواب ديدن ابراهيم ، و نبى گاه سخن مى شنود و شخصى را نمى بيند و گاه شخص ملك را مى بيند بى آنكه از او وحى بشنود، و امام سخن ملك را مى شنود و شخص او را نمى بيند. (52)
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : پيغمبران بر پنج نوعند، كه بعضى صدائى مى شنوند مانند صداى زنجير پس مقصود وحى را از آن مى يابند، و بعضى در خواب وحى بر ايشان ظاهر مى شود چنانچه يوسف و ابراهيم در خواب ديدند و بعضى ملك را مى بينند، و بعضى در دلشان نقش مى شود و صدا به گوششان مى رسد و ملك را نمى بينند. (53)
و در حديث صحيح ديگر منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمود از معنى رسول و نبى و محدث ؟
فرمود كه : رسول آن است كه جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آيد رو به رو او را مى بيند و با او سخن مى گويد؛ و اما نبى ، پس او در خواب مى بيند چنانچه ابراهيم ذبح كردن فرزند خود را در خواب ديد، و مثل آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ساير پيغمبران پيش از نزول وحى مى ديد تا جبرئيل از جانب حق تعالى رسالت را براى او آورد، و بعد از آنكه نبوت و رسالت هر دو از براى او جمع شد جبرئيل به نزد او آمد و با او رو به رو سخن مى گفت ؛ و بعضى از پيغمبران هستند كه جمع شده است براى ايشان شرايط پيغمبرى و در خواب مى بينند و روح مى آيد و با ايشان سخن و حديث مى گويد بى آنكه او را در بيدارى ببينند؛ و اما محدث آن است كه ملك با او حديث مى گويد و او را نمى بيند. (54)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : انبيا و مرسلون بر چهار طبقه اند: پس پيغمبرى هست كه خبر داده مى شود در امر نفس خودش و به ديگرى تعدى نمى كند؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و در بيدارى ملك را نمى بيند، به احدى مبعوث نگرديده است و بر او امامى هست كه مى بايد او را اطاعت نمايد، چنانچه ابراهيم بر لوط امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را نمى بيند (55)و فرستاده شده است بسوى گروهى كم يا بسيار، چنانچه حق تعالى در قضيه يونس فرموده است و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون (56)، يعنى : او را فرستاديم بسوى صد هزار كس بلكه زياده بوده اند ، فرمود كه : سى هزار كس زياده بوده اند بر صد هزار؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را در بيدارى مى بيند و او امام و پيشواى پيغمبران ديگر است مثل الوالعزم ، و بتحقيق كه ابراهيم نبى بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او گفت ( انى جاعلك للناس اماما)(57)، يعنى : بدرستى كه من گردانيده ام تو را براى مردم ، امام ، پس او گفت ( و من ذريتى ) (58)، يعنى از ذريت من امام قرار داده اى ؟ و غرضش آن بود كه همه ذريتش امام باشند، حق تعالى فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (59)، يعنى : نمى رسد عهد امامت و خلافت من به ستمكاران يعنى كسى كه صنمى يا بتى پرستيده باشد. (60)
مترجم گويد كه : ميان علما خلاف است در تفسير نبى و رسول و فرق ميان اين دو معنى : بعضى گفته اند كه فرق ميان اين دو لفظ نيست ؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه با معجزه كتاب آورده باشد، و نبى غير رسول آن است كه كتاب بر او نازل نشده باشد و مردم را به كتاب پيغمبر ديگر دعوت نمايد؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه شرعش ناسخ شريعتهاى گذشته باشد و نبى اعم از اين است .
و از احاديث سابقه و غير آنها كه براى خوف تطويل ترك كرديم ظاهر مى شود كه رسول آن است كه در هنگام القاى وحى ملك را در بيدارى بيند و با او سخن گويد، و نبى اعم از اين است . پس نبى غير رسول آن است كه ملك را در هنگام القاى وحى نبيند بلكه در خواب بيند يا در دلش به الهام افتد يا صداى ملك به گوشش رسد و ملك را نبيند كه در وقتهاى ديگر غير وقت القاء، ملك را بيند؛ و جمعى از محققين علما نيز به اين نحو فرق كرده اند.
و در حديث معتبر از ائمه صلوات الله عليهم منقول است كه : پنج نفر از پيغمبران سريانى بودند و به زبان سريانى سخن مى گفتند: آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و نوح ؛ و زبان آدم عربى بود، و عربى ، زبان اهل بهشت است ، پس چون حضرت آدم مرتكب ترك اولى شد بدل كرد خداى تعالى براى او بهشت نعيم را به بهشت زمين و زراعت كردن ، و زبان عربى او را به زبان سريانى ؛ و پنج كس از پيغمبران عبرانى بودند كه زبان ايشان عبرانى بود: اسحاق و يعقوب و موسى و داود و عيسى ؛ و پنج كس از ايشان عرب بودند: هود و صالح و شعيب و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و پنج نفر از ايشان در يك زمان مبعوث شدند: ابراهيم و اسحاق بسوى ارض مقدس بيت المقدس و شام مبعوث گرديدند، و يعقوب بسوى زمين مصر، و اسماعيل به زمين جرهم (و جرهم در دور كعبه جمع شده بودند بعد از عماليق ، و ايشان را براى اين عماليق مى گفتند كه نسل عملاق بن لوط (61) بن سام بن نوح بودند)، و لوط را بر چهار شهر مبعوث گردانيد: سدوم و عامور و ضعاف و دارد؛ (62) و سه نفر از پيغمبران پادشاه بودند: يوسف و داود و سليمان ؛ و چهار كس پادشاه تمام دنيا شدند، دو مؤ من و دو كافر؛ اما دو مؤ من : ذوالقرنين و سليمان بودند؛ و اما دو كافر: نمرود بن كوش بن كنعان و بخت النصر بودند. (63)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه رسول خدا فرمودند: حق تعالى مبعوث گردانيد هر پيغمبرى كه پيش از من بوده است بر امتش به زبان قومش ، و مرا مبعوث گردانيده بر هر سياه و سرخ و به زبان عربى (64)
در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ كتابى و و حيى نفرستاده است مگر به لغت عرب ، پس به گوشهاى پيغمبران مى رسد به زبانهاى قوم ايشان ، و در گوش پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد به زبان عربى . (65)
و به سند معتبر منقول است كه : زنديقى به خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و سؤ ال از تفسير آيات قرآن كرد و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤ الها اين بود كه : چه مى فرمائى در آن آيه كه و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (66)كه ترجمه لفظش آن است كه : نبوده است بشرى را كه سخن گويد خدا به او مگر به عنوان وحى يا از پس پرده بفرستد رسول را، پس وحى كند به اذن خدا آنچه را خواهد ، و در جاى ديگر گفته است كه : سخن گفت خدا با موسى سخن گفتنى (67) و باز گفته است كه : ندا كرد آدم و حوا را پروردگار ايشان (68)و در جاى ديگر فرموده است كه : اى آدم !ساكن شو تو و جفت تو در بهشت (69)؟ گمان مى كرد كه اينها نقيض يكديگرند.
حضرت فرمود كه : اما آيه اول پس نبوده است و نخواهد بود كه حق تعالى با بنده سخن گويد مگر به عنوان وحى كه الهام كند بر دل او يا به خواب او را القا كند، يا سخن گويد به خلق كردن او بى آنكه او را بيند مانند كسى كه از پس پرده با كسى سخن گويد، يا ملكى را فرستد كه وحى آورد به اذن خدا، و بتحقيق كه بودند رسولان از رسولان آسمان ، يعنى ملائكه كه وحى خدا به ايشان مى رسد، پس رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانيدند، و گاهى سخن ميان رسولان اهل زمين و حق تعالى مى بود بى آنكه سخن را به اهل آسمان بفرستد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه : وحى را از كجا مى گيرى ؟ گفت : از اسرافيل مى گيرم ، فرمود: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ جبرئيل گفت : از ملك روحانيان كه بالاتر از اوست ، حضرت پرسيد كه : آن ملك از كجا مى گيرد؟ گفت : خدا در دل او مى اندازد انداختنى ، پس اين وحى است و كلام خداست و كلام خدا به يك نحو نيست : بعضى آن است كه خدا با پيغمبران سخن گفته است ؛ و بعضى آن است كه در دلهاى ايشان انداخته است ؛ و بعضى خوابى است كه پيغمبران مى بينند، و بعضى وحى فرستادنى است كه مردم آن را تلاوت مى كنند و مى خوانند؛ پس آن كلام خداست ، پس اكتفا كن به آنچه وصف كردم از براى تو از كلام خدا، بدرستى كه كلام خدا به يك نحو نيست ؛ و يك نوعش آن است كه رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانند.
سائل گفت كه : يا اميرالمؤ منين !خدا اجر تو را عظيم گرداند كه عقده اى از دل من گشودى . (70)
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : جبرئيل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت در وصف اسرافيل كه : او حاجب پروردگار است و نزديكترين خلق است در درگاه خدا و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست ، پس چون خداوند عالم تكلم مى نمايد به وحى ، لوح بر پيشانى او مى خورد، پس نظر در لوح مى كند و آنچه در آنجا مى خواند به ما مى رساند و ما او را در آسمان و زمين مى رسانيم و جارى مى گردانيم ، و او نزديكترين خلق است به خدا و ميان او و خدا نود (71)حجاب است از نور كه ديده ها را خيره مى كند و وصف و عد آن نمى توان نمود و من نزديكترين خلقم به اسرافيل و ميان من و او هزار سال راه است . (72)
مترجم گويد كه : مراد به حجب ، حجب معنوى نورانيت و تجرد و تقدس جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه كه مانع است اسرافيل را از كيفيت حقيقت ذات و صفات او، يا مراد آن است كه ميان اسرافيل و محلى از عرش كه وحى آنجا صادر مى شود اينقدر فاصله هست ، چنانچه در روايت ديگر وارد شده است كه : لوح محفوظ را دو طرف است : يك طرف بر عرش است و يك طرف بر پيشانى اسرافيل ، چون خداوند جل ذكره تكلم به وحى مى نمايد و لوح مى زند پيشانى اسرافيل را نظر مى كند به لوح و آنچه در لوح مى بيند به جبرئيل خبر مى دهد. (73)
و به سند معتبر منقول است كه زراره از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه : چگونه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معلوم مى شد آنچه از جانب خدا به او مى رسد از شيطان نيست ؟ فرمود كه : هرگاه حق تعالى بنده را از براى او مى فرستد صاحب سكينه و وقار، پس آنچه بسوى او مى آيد از جانب خدا چنان ظاهر مى گرداند نزد او مثل چيزى كه كسى به ديده خود ببيند. (74)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند: چگونه پيغمبران دانستند كه ايشان پيغمبرند؟ فرمود كه : پرده از پيش دل ايشان برداشتند، يعنى صاحب يقين گرديده اند و شك نمى باشد ايشان را. (75)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : خوابهاى پيغمبران وحى است . (76)
و در دعاى ام داود كه براى عمل روز پانزدهم ماه مبارك رجب است از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : اسامى جمعى از پيغمبران هست ، چنانچه فرموده است كه : اللهم صل على هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و يوسف و الاسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسى و هارون و يوشع و ميشا و الخضر و ذوالقرنين و يونس و الياس و اليسع و ذى الكفل و طالوت و داود و سليمان و زكريا و شعيا و يحيى و تورخ و متى و ارميا و حيقوق و عزيز و عيسى و شمعون و جرجيس و الحواريين و الاتباع و خالد و حنظلة و لقمان . (77)
و به سند معتبر منقول است كه مفضل از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال نمود كه : چگونه امام عالم است به آنچه در اقطار زمين واقع مى شود و او در خانه خود نشسته و پرده آويخته است ؟ فرمود كه :اى مفضل !حق تعالى در پيغمبر پنج روح قرار داده است : روح الحيوة كه به آن حركت مى كند و راه مى رود؛ و روح القوة كه به آن بر مى خيزد و جهاد مى كند؛ و روح الشهوة كه به آن مى خورد و مى آشامد و با زنان حلال خود مقاربت مى كند؛ و روح الايمان كه به آن ايمان مى آورد و عدالت در ميان مردم مى كند؛ و روح القدس كه به آن حامل پيغمبرى مى شود، پس چون پيغمبر از دنيا مى رود منتقل مى شود روح القدس به امامى كه بعد از اوست . و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و تكبر نمى باشد، و آن چهار روح به خواب مى روند و غافل مى شوند و لهو و تكبر مى دارند، و پيغمبر و امام به روح القدس مى بينند و مى دانند چيزها را. (78)
و به سند موثق منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام : بدرستى كه خداى عزوجل عهد نمود بسوى حضرت آدم كه نزديك آن درخت نرود، پس چون رسيد آن وقتى كه خدا مى دانست كه در آن وقت خواهد خورد، ترك كرد آن وصيت را و از آن درخت خورد، چنانچه خدا مى فرمايد و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (79) پس چون از آن درخت خورد او را به زمين فرستاد، پس از براى او متولد شد هابيل و خواهرش در يك شكم و قابيل و خواهرش در يك شكم ، پس حضرت آدم امر كرد هابيل و قابيل را كه قربانى به درگاه خدا ببرند، و هابيل صاحب گوسفندان بود و قابيل صاحب زراعت بود، پس هابيل گوسفند نيكوئى را قربان كرد و قابيل از زراعتش آنچه پاك نشده بود قربان كرد، و گوسفند هابيل از بهترين گوسفندانش بود و زراعت قابيل پاك نكرده بود، پس قبول شد قربانى هابيل و قبول نشد قربانى قابيل ، چنانچه حق تعالى مى فرمايد و اتل عليهم نباء ابنى بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر.(80)
و در آن زمان چون قربانى مقبول مى شد، آتشى مى آمد و آن را مى سوخت ، پس قابيل آتشكده اى ساخت و اول كسى بود كه بناى آتش خانه گذاشت و گفت : من اين آتش را مى پرستم تا قربان مرا قبول كند، پس دشمن خدا (شيطان ) به قابيل گفت كه : قربانى هابيل قبول شد و از تو نشد و اگر او را زنده بگذارى فرزندان بهم رساند كه فخر كنند بر فرزندان تو. پس قابيل هابيل را كشت ، و چون بسوى حضرت آدم برگشت از او پرسيد: كجاست هابيل ؟ گفت : نمى دانم ، مرا نفرستاده بودى كه راعى و حافظ او باشم .
پس چون حضرت آدم رفت و هابيل را كشته يافت گفت : لعنت بر تو باد اى زمين چنانچه قبول كردى خون هابيل را. پس حضرت آدم بر هابيل چهل شب گريست و از پروردگار خود سؤ ال كرد كه به او پسرى ببخشد، پس از براى او فرزندى متولد شد و او را هبة الله نام كرد، زيرا كه حق تعالى او را به او بخشيده بود، پس دوست داشت آدم او را دوستى عظيم .
پس چون پيغمبرى آدم تمام شد و ايام عمر او به آخر رسيد خدا وحى نمود به او كه :اى آدم !پيغمبرى تو تمام شد و روزهاى عمر تو تمام شد، پس آن علمى كه در نزد توست از ايمان و نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار پيغمبرى را بگردان در عقب فرزندان خود، نزد پسر خود هبة الله ، بدرستى كه من قطع نمى كنم علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار پيغمبرى را از عقب ذريت تو تا روز قيامت ، و هرگز زمين را نمى گذارم مگر آنكه در آن عالمى هست كه به آن دين من و طاعت مرا بشناسد، پس او نجاتى خواهد بود براى هر كه متولد شد ميان تو و ميان نوح .
و ياد كرد حضرت آدم نوح را و گفت : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه اسم او نوح است و او مردم را بسوى خدا خواهد خواند، پس او را به دروغ نسبت خواهند داد و خدا قوم او را به طوفان خواهد كشت ، و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همه پيغمبران خدا بودند. و وصيت كرد آدم به هبة الله كه : هر كه او را دريابد از شما بايد كه به او ايمان بياورد و پيروى او بكند و تصديق او بكند تا از غرق نجات يابد.
پس چون آدم بيمار شد به آن بيمارى كه از دنيا رفت ، هبة الله را طلبيد و گفت : اگر جبرئيل يا ديگرى را از ملائكه ببينى ، سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم از تو هديه مى طلبد از ميوه هاى بهشت . پس هبة الله به جبرئيل رسيد و پيغام پدر خود را رسانيد، جبرئيل گفت كه :اى هبة الله !پدرت به عالم قدس ارتحال نموده و من نازل نشده ام مگر از براى نماز كردن بر او. پس چون جبرئيل برگشت ، هبة الله ديد كه حضرت آدم دار فانى را وداع نموده است ، پس جبرئيل به آن حضرت تعليم نمود كه چگونه او را غسل دهد، پس او را غسل داد و چون وقت نماز شد هبة الله گفت كه :اى جبرئيل !پيش بايست و نماز كن بر آدم ، جبرئيل گفت كه :اى هبة الله ! خدا ما را امر كرد كه سجده كنيم پدر تو را در بهشت ، پس ما را نيست كه امامت كنيم احدى از فرزندان او را.
پس هبة الله پيش ايستاد و نماز كرد بر آدم و جبرئيل در پشت سر او ايستاد با گروهى از ملائكه و بر او سى تكبير گفت ، پس خدا امر كرد جبرئيل را كه بيست و پنج تكبير را بردارد از فرزندان آدم ، پس امروز سنت در ميان ما پنج تكبير است ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اهل بدر هفت تكبير و نه تكبير هم گفت .
پس چون هبة الله آدم را دفن كرد، قابيل به نزد او آمد و گفت :اى هبة الله !من ديدم پدرم آدم را كه تو را مخصوص گردانيد از علم به آنچه مرا به آن مخصوص نگردانيده ، و آن همان علم است كه دعا كرد به آن برادرم هابيل را پس قربانى او مقبول شد، و من از براى اين او را كشتم كه او فرزندان نداشته باشد كه فخر كنند بر فرزندان من و گويند كه : ما فرزندان آنيم كه قربانى او قبول شد و شما آن كسيد كه قربانى شما مقبول نشد، و اگر تو اظهار مى كنى چيزى از آن علم را كه پدرت تو را مخصوص گردانيده است به آن ، تو را نيز مى كشم چنانچه هابيل را كشتم .
پس هبة الله و فرزندانش پنهان مى كردند آنچه را نزد ايشان بود از علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث و آثار علم پيغمبرى تا مبعوث شد حضرت نوح و ظاهر شد وصيت هبة الله ، چون نظر كردند در وصيت يافتند كه پدر ايشان آدم بشارت داده است به او، پس ايمان به او آوردند و او را پيروى و تصديق كردند.
و حضرت آدم وصيت كرده بود هبة الله را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در هر سالى ، پس روز عيدى باشد آن روز از براى ايشان ، پس تعاهد مى كردند و ملاحظه مى نمودند تا مبعوث شدن نوح را در زمانى كه مبعوث شد در آن ، و همچنين سنت جارى شد در وصيت هر پيغمبرى تا مبعوث شد محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
و نوح را نشناختند مگر به آن علمى كه نزد ايشان بود، و اين است معنى آيه ( و لقد ارسلنا نوحا) (81)، و بودند ميان آدم و نوح پيغمبران كه خود را مخفى مى داشتند و پيغمبران كه آشكار مى كردند، و به اين سبب ذكر آنها در قرآن مخفى گرديده است و نام برده نشده اند، چنانچه آنها كه آشكار مى كردند از پيغمبران نام برده شده اند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (82)يعنى : رسولى چند كه قصه ايشان را خوانده ام بر تو و رسولى چند كه قصه ايشان را نخوانده ام بر تو ، حضرت فرمود: يعنى آنها كه نام نبرده است ،پنهان بوده اند. چنانچه نام برده است آنها را كه آشكارا بوده اند.
پس نوح در ميان قوم خود مكث نمود هزار كم پنجاه سال ، كه در پيغمبرى احدى با او شريك نبود، و ليكن او مبعوث شده بود بر گروهى كه تكذيب كننده بودند پيغمبرانى را كه ميان نوح و آدم بودند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه : تكذيب كرده اند قوم نوح مرسلان را (83) يعنى آنها را كه در ميان او و آدم بودند، پس چون پيغمبرى نوح منقضى شد و ايامش تمام شد، حق تعالى به او وحى كرد كه :اى نوح !پيغمبرى تو منقضى شد و ايام تو تمام شد پس بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم بزرگ و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را در عقب از ذريت خود نزد سام ، چنانچه قطع نكرده ام اينها را از خانواده پيغمبران كه ميان تو و ميان آدم بودند، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت مگر آنكه در آن عالمى باشد كه به او دين و طاعت من شناخته شود و سبب نجات آنها گردد كه متولد مى شوند ميان نبوت هر پيغمبرى تا مبعوث گردد پيغمبر ديگر كه آشكارا كند دعوت را.
و بعد از سام نبود مگر هود، پس ميان نوح و هود پيغمبران بودند، بعضى پنهان و بعضى آشكار. نوح فرمود كه : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه او را هود گويند، و او قوم خود را بسوى خدا دعوت خواهد كرد، پس تكذيب او خواهند نمود و خدا قوم او را هلاك خواهد كرد، پس هر كه از شما او را دريابد البته ايمان به او بياورد و پيروى او بكند، بدرستى كه حق تعالى او را نجات خواهد داد از عذاب .
پس وصيت كرد نوح پسر خود سام را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در سر هر سال كه روز عيد ايشان باشد، پس پيوسته تعاهد مى كردند در آن روز تا مبعوث شدن حضرت هود را و زمانى را كه در آن زمان بيرون خواهد آمد.
پس چون خدا هود را مبعوث گردانيد، نظر كردند در آنچه نزد ايشان بود از علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت ، پس يافتند هود را پيغمبرى كه پدر ايشان نوح به ايشان بشارت داده بود، پس ايمان به او آوردند و پيروى او كردند، پس نجات يافتند از عذاب او، چنانچه خدا مى فرمايد كه ( و الى عاد اخاهم هودا) (84)، و مى فرمايد كه (كذبت عاد المرسلين ) (85)، و فرمود و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب (86)، و فرموده است : بخشيديم ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب را و هر يك را هدايت كرده ايم ، يعنى از براى اينكه پيغمبرى را در اهل بيت او قرار دهيم و نوح را هدايت كرديم پيشتر (87)، يعنى براى اينكه پيغمبرى را در اهل بيت او قرار دهيم .
پس ماءمور شدند عقب از ذريت پيغمبران كه پيش از ابراهيم بودند كه خبر دهند به آمدن حضرت ابراهيم و تعاهد وصيت به آن حضرت بكنند، و ميان هود و ابراهيم ده پشت بودند از پيغمبران ، پس چنين بود سنت الهى كه ميان هر پيغمبرى از مشاهير انبيا و ميان پيغمبر ديگر از مشاهير ايشان ده پدر يا نه پدر يا هشت پدر فاصله بود كه همه پيغمبر بودند، و هر پيغمبرى وصيت به مبعوث شدن پيغمبر بعد از خود مى كرد، و امر مى كرد اوصياى خود را كه تعاهد آن وصيت بكنند چنانچه آدم و نوح و هود و صالح و شعيب و ابراهيم كردند تا منتهى شد به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ، و بعد از يوسف در فرزندان برادرش جارى شد كه اسباط بودند تا منتهى شد به حضرت موسى بن عمران ، و ميان يوسف و موسى ده نفر بودند از پيغمبران ، پس حق تعالى موسى و هارون را فرستاد بسوى فرعون و هامان و قارون .
پس حق تعالى پيغمبران فرستاد پياپى بسوى هر امتى پيغمبر ايشان كه مى آمد او را تكذيب مى كردند و حق تعالى هر يك از ايشان را بعد از ديگرى به عذابهاى خود معذب مى گردانيد و از ايشان بغير از قصه و حكايتى باقى نماند (88) پس بودند بنى اسرائيل كه مى كشتند در يك روز دو پيغمبر و سه و چهار پيغمبر، حتى آنكه گاه بود در يك روز هفتاد پيغمبر كشته مى شد و هيچ پروا نمى كردند، و بازار سبزى فروشى تا آخر روز برقرار بود، پس چون تورات حضرت موسى نازل شد، بشارت داد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم . و ميان يوسف و موسى ده پيغمبر بودند، و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود، و اوست فتاى او كه خدا در قرآن فرموده است كه : (اذ قال موسى لفتاه ). (89)
پس پيوسته پيغمبران بشارت مى دادند به محمد صلى الله عليه و آله و سلم چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه (يجدونه ) يعنى : مى يابند يهود و نصارى صفت و نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل (90) يعنى نوشته شده نزد ايشان در تورات و انجيل كه امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها . و حكايت كرده است از عيسى بن مريم و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد (91) يعنى : حال آنكه بشارت دهنده است به رسولى كه مى آيد بعد از او كه نامش احمد است .
پس بشارت دادند پيغمبران بعضى بعضى را تا رسيد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس چون زمان پيغمبرى آن حضرت تمام شد و ايام عمرش به آخر رسيد، حق تعالى به او وحى كرد كه :اى محمد!پيغمبرى خود را تمام كردى و ايامت به آخر رسيد، پس بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را به نزد على بن ابى طالب ، بدرستى كه قطع نخواهم كرد اينها را از فرزندان تو چنانچه قطع نكردم از خانه هاى پيغمبران كه ميان تو و ميان پدرت آدم بودند، چنانچه در قرآن فرموده است كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمينَ ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (92)يعنى : خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان و حال آنكه ذريتى چندند كه بعضى از ايشان از بعضى اند، و خدا شنوا و دانا است ، و محمد داخل آل ابراهيم است .
پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى علم را جهل نگردانيده ، يعنى امر علمائى كه صاحب علوم الهى اند مجهول نگذاشته است بلكه نص بر هر عالمى و پيغمبرى و امامى كرده است و ايشان را به مردم شناسانده است ، يا آنكه كسى را براى خلق تعيين نمى كند به خلافت كه جاهل به بعضى از احكام و مصالح خلق باشد.
پس فرمود كه : وانگذاشته است امر دين خود را به ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى و ليكن فرستاده است رسولى از ملائكه بسوى پيغمبر خود كه او را امر كرده است به آنچه مى خواهد، و خبر مى دهد او را به علم گذشته و آينده . پس دانستند اين علم را پيغمبران خدا و برگزيده هاى او از پدران و برادران ، از آن ذريتى كه بعضى از ايشان از بعضى اند، چنانچه فرموده است در قرآن : بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را، و داديم به ايشان پادشاهى بزرگ (93)؛ اما كتاب ، پس پيغمبرى است ؛ و اما حكمت ، پس ايشان حكيم و دانايان از پيغمبران و برگزيدگانند، و همه از آن ذريتند كه بعضى از بعضى ديگرند كه حق تعالى در ايشان پيغمبرى را قرار داده است ، و در ايشان عاقبت نيكو و نگاه داشتن پيمان را مقرر داشته است تا منقضى شود دنيا، پس ايشانند دانايان و واليان امر خدا و استنباط كنندگان علم خدا و هدايت كنندگان مردم . پس اين است بيان فضيلتى كه خدا ظاهر كرده است در پيغمبران و رسولان و حكما و پيشوايان هدايت و خليفه هاى خدا كه واليان امر اويند، و استنباط كنندگان علم او و اهل آثار علم اويند از ذريتى كه بعضى از بعضى بهم رسيده اند از برگزيدگان بعد از پيغمبران و از آل و برادران و از ذريت و از خانواده هاى پيغمبران .
پس كسى كه عمل كند به علم ايشان نجات مى يابد به يارى ايشان ، و كسى كه واليان امر خلافت خدا و اهل استنباط علم خدا را در غير برگزيدگان از خانواده هاى پيغمبران قرار دهد پس مخالفت امر الهى كرده است و جاهلان را واليان امر خدا كرده ، و هر كه گمان كند آنها علم را بر خود مى بندند و بى هدايتى از جانب خدا استنباط علم الهى كرده اند و دروغ بسته اند بر خدا و ميل كرده اند از وصيت و فرمانبردارى خدا پس نگذاشته اند فضل خدا را در آنجا كه خدا گذاشته است ، پس گمراه شدند و گمراه كردند اتباع خود را و ايشان را در قيامت حجتى نخواهد بود، و نيست حجت مگر در آل ابراهيم زيرا كه خدا فرموده است كه فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب . (94)
پس حجت ، پيغمبران است و اهل خانه هاى پيغمبران تا روز قيامت ، زيرا كه كتاب خدا ناطق است به اين وصيت ، و خدا خبر داده است كه اين خلافت كبرى در فرزندان انبيا و در خانواده اى چند است كه حق تعالى ايشان را رفعت داده است بر ساير مردم ، پس فرموده است كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (95)، كه بعد از آيه نور كه در شاءن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده ، اين آيه را نازل ساخته است ، و ترجمه اش آن است كه : در خانه هائى كه رخصت داده است خدا و مقدر و مقرر فرموده است كه بلند گردانيده شوند آنها، و ياد كرده شود در آنها با نام خدا .
حضرت فرمود كه : اين خانه ها يا خانواده هاى پيغمبران و رسولان و دانايان و پيشوايان هدايت است . اين است بيان عروه ايمان كه كه به چنگ زدن در آن نجات يافته است پيش از شما و به همين نجات مى يابد هر كه متابعت هدايت كند بعد از شما، و بتحقيق كه خدا در كتابش فرموده است كه : نوح را هدايت كرديم پيشتر، و از ذريت او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را هر يك از ايشان از شايستگانند، و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را و هر يك را فضيلت داده ايم بر عالميان ، و از پدران و ذريتهاى ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و هدايت كرديم ايشان را به راه راست ، ايشانند آنها كه داده ايم به ايشان كتاب و حكم و پيغمبرى را، پس اگر كافر شوند به آنها اين گروه پس موكل كرده ايم به اينها قومى را كه كافر نيستند به اينها (96)
حضرت فرمود كه : يعنى اگر كافر شوند امت تو، پس موكل كرده ام اهل بيت تو را به آن ايمان كه تو را به آن ايمان فرستاده ام ، پس كافر نمى شوند به آن هرگز، و ضايع نمى گردانم ايمانى را كه تو را به آن فرستاده ام ، و گردانيده ام اهل بيت تو را بعد از تو نشانه راه هدايت در ميان امت تو، و واليان امر خلافت بعد از تو، و اهل استنباط علم من كه در آن دروغى و گناهى و وزرى و طغيانى و ريائى نيست ، اين است بيان آنچه خدا ظاهر كرده است از امر اين امت بعد از پيغمبرشان .
بدرستى كه حق تعالى مطهر و معصوم گردانيده است اهل بيت پيغمبر خود را، و مودت ايشان را اجر رسالت آن حضرت گردانيده است ، و جارى كرده براى ايشان ولايت و امامت را، و گردانيده است ايشان را اوصيا و دوستان و امامان خود در امت آن حضرت بعد از او، پس عبرت گيريد اى گروه مردم ، و تفكر كنيد در آنچه من گفته ام كه حق تعالى در كجا گذاشته امامت و اطاعت و مودت و استنباط علم و حجت خود را، پس اين را قبول كنيد و به اين متمسك شويد تا نجات يابيد، و شما را به آن حجتى باشد در روز قيامت و رستگارى يابيد كه ايشان وسيله و واسطه اند ميان شما و پروردگار شما، و ولايت شما نمى رسد به خدا مگر به ايشان ، پس هر كه اين را بعمل آورد بر خدا لازم است كه او را گرامى دارد و عذاب نكند، و هر كه اتيان كند بغير آنچه خدا او را امر كرده است بر خدا لازم است كه او را ذليل گرداند و معذب سازد.
بدرستى كه بعضى از پيغمبران رسالت ايشان مخصوص جمعى بوده است ، و بعضى رسالت ايشان عام بوده است :
اما نوح ، پس فرستاده شده بود بسوى هر كه در زمين بود به پيغمبرى عام و رسالتى شامل .
و اما هود، پس او فرستاده شد بسوى قوم عاد به پيغمبرى مخصو(ص )
و اما صالح ، پس او فرستاده شد بسوى ثمود كه اهل يك ده كوچك بودند در كنار دريا كه چهل خانه نبودند.
و اما شعيب ، پس او فرستاده شد بسوى شهر مدين كه او چهل خانه تمام نمى شد.
و اما ابراهيم ، پس پيغمبرى او در كوثاريا (97) بود كه دهى است از دهات عراق ، كه اول امر پيغمبريش در آنجا بود پس از آنجا هجرت كردند از براى قتال ، چنانكه حق تعالى فرموده است كه : ابراهيم گفت : انى مهاجر الى ربى سيهدين (98) يعنى : من هجرت كننده ام بسوى پروردگار خود، بزودى مرا هدايت خواهد كرد ، پس هجرت ابراهيم پى قتال بود.
و اما اسحاق ، پس نبوتش بعد از ابراهيم بود.
اما يعقوب پس نبوتش در زمين كنعان بود و از آنجا رفت به مصر و در آنجا به عالم بقا رحلت كرد، پس بدنش را برداشتند و آوردند به زمين كنعان و در آنجا دفن كردند، و خوابى كه حضرت يوسف ديد كه يازده كوكب و آفتاب و ماه او را سجده نمودند، پس ابتداى نبوتش در مصر بود، ديگر اسباط يازده نفر بودند بعد از حضرت يوسف ، پس فرستاد موسى و هارون را به زمين مصر، پس حق تعالى فرستاد يوشع بن نون را بسوى بنى اسرائيل بعد از موسى ، و ابتداى پيغمبرى او در آن صحرا بود كه حيران شدند در آن بنى اسرائيل ، پس ديگر بودند پيغمبران مرسل بسيار كه بعضى از آنها را حق تعالى قصه ايشان را براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ذكر كرده است و بعضى را ذكر نكرده است ، پس فرستاد حق تعالى عيسى بن مريم را بسوى بنى اسرائيل و بس ، پس پيغمبرى او در بيت المقدس بود، بعد از او حواريون دوازده نفر بودند پس پيوسته ايمان پنهان بود در بقيه اهل او از روزى كه حق تعالى عيسى را به آسمان برد، و حق تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بسوى جنيان و آدميان فرستاد و آخر پيغمبران بود و بعد از آن دوازده وصى مقرر فرمود، بعضى را ما دريافتيم و بعضى پيش گذشته اند و بعضى بعد از اين خواهند آمد، پس اين است امر پيغمبرى و رسالت ، و هر پيغمبرى كه بسوى بنى اسرائيل مبعوث شد، خواه خاص و خواه عام ، او را وصى بوده است و سنت الهى چنين جارى شده است ، و اوصيائى كه بعد از اين محمدند بر سنت اوصياى عيسى اند و اميرالمؤ منين عليه السلام بر سنت حضرت مسيح بود، اين است بيان سنت و امثال اوصيا بعد از پيغمبران . (99)
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق كه رسول خدا فرمود: من سيد و بهتر پيغمبرانم ، و وصى من سيد و اشرف اوصياى پيغمبران است ،و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبرانند، بدرستى كه حضرت آدم سؤ ال نمود از خداوند عالميان كه از براى او وصى شايسته اى قرار دهد، پس حق تعالى وحى كرد بسوى او كه : من گرامى داشتم پيغمبران را به پيغمبرى ، و آزمايش كردم خلق خود را و گردانيدم نيكان ايشان را اوصياى پيغمبران ؛ پس وحى نمود حق تعالى به او كه :اى آدم !وصيت نما بسوى شيث ؛ پس وصيت نمود آدم بسوى شيث و او هبة الله فرزند آدم است ؛ و وصيت نمود شيث بسوى فرزند خود شبان ؛ و او پسر آن حوريه بود كه حق تعالى براى آدم نازل ساخت از بهشت و او را تزويج نمود به پسر خود؛ و شبان وصيت نمود به محلث (100)؛ و محلث بسوى محوق ؛ و وصيت نمود محوق بسوى عميث (101)؛ و عميث بسوى اخنوق (102)كه حضرت ادريس است ؛ و وصيت نمود ادريس بسوى ناحور (103)؛ و ناحور وصيتها را تسليم نمود به حضرت نوح عليه السلام .
و وصيت نمود نوح بسوى سام ؛ و سام به عثامر؛ و وصيت نمود عثامر بسوى برعيثاشا؛ و وصيت نمود برعيثاشا بسوى يافث ؛ و يافث بسوى بره ؛ و بره بسوى جفيه (104)؛ پس جفيه بسوى عمران ؛ و عمران وصيت را تسليم نمود به حضرت ابراهيم ؛ و ابراهيم بسوى پسرش اسماعيل ؛ و وصيت نمود اسماعيل بسوى اسحاق ؛ و اسحاق بسوى يعقوب ؛ و يعقوب بسوى يوسف ؛ و يوسف بسوى شبريا (105)؛ و شبريا بسوى شعيب ؛ و شعيب تسليم كرد وصيتها را بسوى موسى بن عمران .
و وصيت نمود موسى بن عمران بسوى يوشع بن نون ؛ و يوشع بسوى داود؛ و داود بسوى سليمان ؛ و سليمان بسوى آصف بن برخيا؛ و آصف بسوى زكريا؛ و زكريا تسليم نمود وصايا را به حضرت عيسى بن مريم ؛ و وصيت نمود عيسى بسوى شمعون بن حمون الصفا؛ و وصيت نمود شمعون بسوى يحيى بن زكريا؛ و يحيى بسوى منذر؛ و منذر بسوى سليمه ؛ و سليمه بسوى برده .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : برده وصيتها را تسليم به من نمود، و من به تو مى دهم يا على ، و تو مى دهى به وصى خود، و وصى تو مى دهد به اوصياى تو از فرزندان تو، هر يك بعد از ديگرى تا داده شود به بهترين اهل زمين بعد از تو كه آخر ائمه است ، و اختلاف خواهند كرد بر تو اختلاف شديدى ؛ هر كه ثابت بماند بر اعتقاد به امامت تو چنان است كه بر من اقامت كرده باشد، و هر كه از تو دور شود و پيروى نكند او در آتش است و آتش جاى كافران است . (106)