فصل 4. آفرينش آسمانها و موجودات آنها در روايات

فصل 4. آفرينش آسمانها و موجودات آنها در روايات
در كتاب ((توحيد)) با سند خود از ابوصلت هروى روايت كرده است كه : مامون از حضرت رضا عليه السلام درباره اين آيه : هو الذى خلق السماوات و الارض فى سنة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم احسن عملا (370) پرسش نمود، حضرت فرمود:
خداى تبارك و تعالى ، عرش و آب و فرشتگان را پيش از آفرينش آسمانها و زمين آفريد. فرشتگان با وجود خود و وجود عرش و آب به وجود خداى متعال راه برند. سپس عرش خود را بر آب قرار داد تا بدين وسيله قدرت خود را براى فرشتگان آشكار سازد و بدانند كه خداوند بر همه چيز تواناست .

سپس به قدرت خود عرش را برداشت و آن را انتقال داد و بر بالاى آسمانهاى هفتگانه قرار داد، و آسمانها و زمين را در شش روز (دوره ) بيافريد در حالى كه بر عرش خود استيلا داشت و حال آنكه مى توانست آنها را در يك چشم به هم زدن بيافريند ولى در شش روز (دوره ) آفريد تا آنچه مى آفريند تدريجا براى فرشتگان نمايش داده شود تا با پيدايش آنچه پديد مى آيد مكررا به وجود خداى متعال راه برند. و خداوند عرش را به خاطر نياز بدان نيافريد، زيرا از عرش و از تمام آفريده هايش بى نياز است ، و به بودن بر روى عرش موصوف نمى گردد زيرا كه خداى متعال جسم نيست ، خداوند از اوصاف آفريده خود بسى برتر و بالاتر است …(371)
و با سند خود از امام باقر، از پدرش على بن الحسين عليهماالسلام روايت كرده است كه : خداى بزرگ عرش را چهارگوش آفريد. پيش از آن تنها سه چيز را آفريده بود: هوا، قلم و نور. سپس آن را از انوار مختلفى آفريد. يكى از آن نورها نور سبز بود كه رنگ سبز از آن است ، و نور زرد كه زردى از آن است ، و نور سرخ كه سرخى از آن است ، و نور سپيد كه نور انوار است و روشنى روز از آن مى باشد. سپس آن را هفتاد طبق قرار داد كه ضخامت هر طبقى مانند فاصله آغاز عرش تا فروترين مرتبه هستى است ، طبقى نيست جز آنكه با اصوات گوناگون و زبانهاى نامشابه به حمد پروردگارش تسبيح مى گويد، و اگر به يكى از آن زبانها اجازه داده شود تا صداى خود را به يكى از چيزهايى كه در زير آن است برساند كوهها و شهرها و دژها منهدم شده و درياها فرورفته و همه چيزهاى زير خود را تباه مى سازد.
عرش هشت پايه دارد، بر هر پايه اى تعداد بى شمارى از فرشتگان كه عدد آنها را جز خداى بزرگ نمى داند قرار دارد كه شبانه روز بى هيچ وقفه و سستى به تسبيح مشغولند. و اگر يكى از آنها يكى از چيزهايى مافوق خود را احساس كند در برابر آن يك چشم بر هم زدن تاب نمى آورد. و ميان آن و احساس : جبروت ، كبريا، عظمت ، قدس ، رحمت و سپس علم قرار دارد، و پس از اين ديگر جاى گفتگو نيست .(372)
و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت نموده كه در تفسير آيه : وسع كرسيه السماوات و الارض . (373) ((كرسى او آسمان ها و زمين را فرا گرفته )) فرمود: يعنى علم او.(374)
و در روايت ديگرى فرمود: آسمانها و زمين و آنچه ميان آندو هست در كرسى قرار دارد، و عرش همان علم است كه هيچ كس بر بيان اندازه آن قادر نيست (375)
و در روايت ديگرى است : عرش و همه چيز در كرسى است (376)
و از آنحضرت درباره عرش و كرسى پرسش شد كه چيستند؟ فرمود: عرش ‍ به يك معنا مجموع آفريده هاست و كرسى ظرف آن است . و به معناى ديگر عرش آن علمى است كه خداوند پيامبران و رسولان و حجتهاى خود عليهم السلام را از آن آگاه ساخته است . و كرسى آن علمى است كه احدى از پيامبران و رسولان و حجتهاى خود را از آن آگاه ننموده است .(377)
و از مولايمان سرور عابدان عليه السلام روايت است كه : در عرش تمثال تمام آنچه خدا آفريده از خشكى و دريا موجود است . فرمود: و اين تاءويل اين آيه است : و ان من شى الا عندنا خزائنه (378) ((چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست )). ميان يك پايه تا پايه ديگر عرش ‍ ميسر هزار سال پرواز پرنده سريع السير است . عرش هر روز هفتاد هزار رنگ از نور به تن مى پوشد كه هيچ يك از آفريده هاى خدا توان ديدن آن را ندارند. و تمام چيزها در برابر عرش مانند حلقه اى است كه در بيابانى افتاده باشد.(379)
در ((توحيد)) با سند خود از حنان بن سدير روايت كرده كه گفت از امام صادق عليه السلام درباره عرش و كرسى پرسيدم ، فرمود: عرش صفات بسيار و گوناگونى دارد براى آن در قرآن در مورد هر سبب وضعى صفتى جداگانه است ، قول خداى متعال ((پروردگار عرش بزرگ ))(380) يعنى ملك و سلطنت بزرگ . و ((خداى رحمان بر عرش استيلا دارد))(381) مى خواهد بفرمايد: خدا بر ملك احتوا و احاطه دارد، و اين ملك كيفى و چگونگى در اشياست . عرش به هنگام وصل (و ذكر آن با كرسى ) چيزى جداى از كرسى است ، زيرا آنها دو در از بزرگترين درهاى غيب اند، و آنها هر دو غيب اند، ولى در عالم غيب قرين يكديگرند، زيرا كرسى در ظاهر غيب است كه سر برآوردن و ظهور موجودات از آن و تمام اشياء از آن مى باشد؛ و عرش در باطن است كه علم كيف و كون و قدر و اندازه و مكان و مشيت و صفت اراده ، و علم الفاظ و حركات و ترك ، و علم بازگشت و آغاز در آن يافت مى گردد. اين دو در (موضوع ) علم دو در قرين يكديگرند، زيرا مملكت عرش غير از مملكت كرسى است (و علم آن از علم كرسى پوشيده تر است ، و از همين روست كه فرمود: ((پروردگار عرش بزرگ )) يعنى صفتش از صفت كرسى بزرگتر است ) و آندو در اين مورد با هم قرين اند.
گفتم : فدايت شوم ، پس چرا در مقام فضيلت همسايه كرسى گرديده است ؟ فرمود: بدين سبب همسايه آن گرديده كه علم كيفيت و چگونگى در آن است ، و درهاى آشكار بداء و بناها و مرز رتق و فتق آن در عرش است ، پس ‍ اين دو همسايه يكديگرند كه يكى رفيق خود را در صرف (كلام و به تعبير ما) حمل مى نمايد؛ و دانشمندان با مثل زدن مقصود خود را بيان مى دارند و بر صدق مدعاى خود دليل مى آورند، زيرا كه خداوند هر كه را خواهد به رحمت خود مخصوص سازد و او نيرومند و شكست ناپذير است .
و به جهت اوصاف مختلف عرش است كه فرموده : رب العرش عما يصفون .(382) و آن عرش وصف يگانگى (يا: وصف عرش يگانگى ) است ، و اين را نظر به اقوامى گفته است كه شرك آورده اند چنانكه برايت گفتم : منزه است خداى عرش – خداى يگانگى – از آنچه وصف مى كنند.
و گروهى خدا را به داشتن دو دست وصف كردند و گفتند: ((دست خدا بسته است ))(383)، و گروهى به داشتن دو پا و گفتند: ((پاى خود را بر صخره بيت المقدس نهاد و از آنجا به آسمان بالا رفت ))، و گروهى به داشتن سرانگشتان و گفتند: ((حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمود: من خنكى سرانگشتان او را بر دلم يافتم )). و به خاطر نسبت اين صفات است كه فرموده : ((خداوندى كه رب عرش است از آنچه ديگران وصف مى كنند برتر است ))، مى فرمايد: پروردگار مثل و وصفى است برتر از آنچه او را بدان تمثيل مى كنند، و خدا را مثل برتر است كه چيزى شبيه آن نيست و به وصف و وهم در نيايد، پس اين است مثل اعلى و برتر.
و كسانى كه از سوى خدا بهره هاى علم به آنان داده نشده است پروردگارشان را به پست ترين مثالها توصيف نموده اند و او را در آنچه نسبت به او جاهل بودند به چيزهايى شبيه خودشان تشبيه كردند، از اين رو فرمود: ((و به شما داده نشده است از علم مگر اندكى )).(384) آرى خدا را شبيه و نظير و برابرى نمى باشد و او را نامهاى بهترين است كه جز او كسى بدانها خوانده نمى شود، و آن همان نامهايى است كه در قرآن كريم چنين توصيف نموده : ((پس خدا را بدان نامها بخوانيد، و رها كنيد كسانى را كه در نامهاى او الحاد و انحراف مى ورزند))(385) از روى جهل و نادانى . پس كسى كه در نامهاى خدا از روى نادانى الحاد مى ورزد گرفتار شرك شده و خود نمى داند، و به خدا كفر ورزيده و چنين پندارد كه كار نيكى مى كند. از اين رو فرمود: ((و بيشترشان ايمان نمى آورند مگر آنكه در همان حال مشركند)).(386) اينانند كه از روى نادانى در نامهاى خدا الحاد ورزيده و آنها را در غير جاى خود مى نهند.
اى حنان ، خداى متعال امر فرموده كه گروهى به عنوان اولياء اتخاذ شوند، آنانند كه خداوند فضل و برترى به آنان بخشيده و به آنان ويژگيى داده كه به ديگران نداده است . محمد صلى الله عليه و آله را فرستاد، حضرتش به اذن خداى بزرگ رهنماى به سوى خدا بود تا آنكه بر همين صفت دليل و رهنما بودن درگذشت . پس از وى وصى او عليه السلام به دلالت و رهنمايى بر همان چيزى كه او از امر پروردگارش و از ظاهر علم خويش بر آن رهنما بود قيام نمود، سپس امامان راشد عليهم السلام بدين وظيفه قيام نمودند.(387)
و با سند خود از زيد بن وهب روايت كرده است كه از امير مؤ منان عليه السلام درباره حجب پريش شد، فرمود:
((نخستين حجاب هفت تاست ، ضخامت هر حجابى از آنها مسير پانصد سال راه است ، و ميان هر دو حجابى مسير پانصد سال راه است . حجاب دوم هفتاد حجاب است ، ميان هر دو حجابى مسير پانصد سال و طول هر يك پانصد سال است . دربانان هر حجابى از آنها هزار فرشته اند كه نيروى هر يك از آن فرشتگان برابر با نيروى جن و انس مى باشد. از آن حجابهاست : ظلمت ، نور، آتش ، دود (گاز)، ابر، برق ، باران ، رعد، روشنى ، شن ، كوه ، گرد و غبار، آب و نهرها، اينها حجابهاى گوناگونى هستند كه ضخامت هر حجابى مسير هفتاد هزار سال راه است . سپس سراپرده هاى جلال قرار دارد كه هفتاد سراپرده مى باشد، در هر يك هفتاد هزار فرشته است ، ميان هر سراپرده با ديگرى مسير پانصد سال راه است . سپس سراپرده عزت ، پس از آن سراپرده كبرياء، پس از آن سراپرده عظمت ، پس از آن سراپرده قدس ، پس از آن سراپرده جبروت ، پس از آن سراپرده فخر، سپس سراپرده نور سپيد، سپس سراپرده وحدانيت قرار دارد كه آن مسير هفتاد هزار سال در هفتاد هزار سال مى باشد، سپس حجاب اعلى است )).
سخن حضرت در اينجا پايان يافت و ساكت ماند. عمر گفت : اى ابوالحسن ، من نباشم در روزى كه تو را در آن روز نبينم .(388)
ابن فارسى گويد(389): اين حجابها بر عظمت بزرگ خلق خدا كه كسى را ياراى اندازه گيرى آنها نيست زده شده و بر خود خداى متعال افكنده نيست ، زيرا خداى متعال موصوف به مكان نمى باشد و خود را با حجابى در نپوشيده است .(390)
فصل 5. لوح محفوظ و لوح محو و اثبات
بدان كه صورت همه آنچه خداى سبحان از آغاز تا پايان عالم ايجاد نموده ، و عالم عقلى يعنى نخستين آفريده منقوش است كه با اين چشم مشاهده نمى گردد بلكه اين صور در آن عالم بر وجه بسيط عقلى حاصل بوده و از شائبه كثرت و تفصيل منزه مى باشد و آن صورت قضاى الهى است و گويا اين آيه به آن اشاره دارد كه : ان من شى ء الا عندنا خزائنه (391): ((چيزى نيست مگر آنكه گنجينه هايش نزد ماست )). و نيز اين سخن امام زين العابدين عليه السلام كه : ((در عرش تمثال همه آفريده هاى خدا هست .)) چنانكه در گذشته گفتيم .(392)
اين موجود (لوح ) بدين اعتبار ((ام الكتاب )) ناميده مى شود، چنانكه فرموده : و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (393) : ((و همانا آن (قرآن ) در ام الكتاب در نزد ما بلند پايه و حكيم است .)) و از روى آن همانگونه كه با قلم بر روى لوحه نويسند، در لوح نفوس كلى سماوى ، صورتهاى معلوم و مضبوطى كه به علل و اسباب خود وابسته اند بر وجه كلى نگارش مى يابد. و اين ((قدر)) الهى است چنانكه فرموده : و ما ننزله الا بقدر معلوم :(394) ((و آن را نمى فرستيم جز به اندازه معلومى )).
و از اين نفوس كلى در قواى منطبعه خياليه آن ، نقوش جزئى كه به اشكال و هيئتهاى معينى – همانگونه كه در خارج ظاهر مى شوند – تشخيص يافته اند نقش مى بندد. اين عالم همان ((لوح قدر)) است ، چنانكه عالم نفوس كلى ((لوح قضا)) است . و هر كدام از اينها بدين اعتبار ((كتاب مبين )) مى باشد كه در آيات زير بدان اشاره شده است :
…. و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين . (395)
((… و نه هيچ دانه اى كه در تاريكيهاى زمين بيفتد و نه هيچ تر و خشكى جز آنكه در كتاب مبين هست .))
و من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين . (396)
((و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر آنكه روزيش بر عهده خداست ، و خدا قرارگاه آن (در اصلاب ) و جايگاه موقتى آن (در رحم يا تخم ) را مى داند، و همه در كتاب مبين هست .))
ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراءها.(397)
((هيچ مصيبتى در زمين يا در جانتان نمى رسد جز آنكه در كتاب مبين ثبت است پيش از آنكه آن را بيافرينيم .))
لكل اجل كتاب .(398)
((هر اجلى را كتاب و نوشته اى است .))
با اين تفاوت كه كتاب اول ، محفوظ از محو و اثبات است ،: و انا له لحافظون (399) : ((ما خود آن را حافظيم )) و: فى لوح محفوظ(400) ((… در لوح محفوظى است )). و كتاب دوم كتاب محو و اثبات است : يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب .(401) ((خدا آنچه را خواهد محو مى كند و يا ثبت مى نمايد، و ام الكتاب نزد اوست .)) كه مراد از ((ام الكتاب )) لوح محفوظ است .
و نيز دومى همان آسمان نزديكتر است (آسمان دنيا) كه كاينات نخست از غيب الغيوب به سوى آن فرود مى آيند و سپس در عالم شهادت ظاهر مى گردند چنانكه در خبر آمده است (402)، و اين همان عالم ملكوت است كه به اذن خدا كار مى كند و مسخر فرمان اوست و با آماده سازى مواد و فراهم آوردن اسباب به تدبير امور عالم مى پردازد، و شى ء معين خارجى كه وجودش ضرورت پيدا كرده به هنگام تحقق وقت ظهورش از آن عالم فرستاده مى شود: و ما ننزله الا بقدر معلوم : ((و آن را فرود نمى آوريم مگر به اندازه اى معلوم )). و نيز شرايع الهى و صحف و كتابهاى آسمانى به طور پراكنده و تدريجا از همان عالم بر پيامبران و رسولان فروفرستاده مى شود و از آن رو كه در اين كتاب ، محو و اثبات صورت مى گيرد، ((بداء)) و تردد در كار از سوى خداى سبحان صحت مى يابد، چنانكه در احاديث صحيح و مستفيض وارد شده است .
بحثى درباره بداء
اگر گويى : سبب محو و اثبات چيست و چه حكمتى در آندو نهفته است ؟ چگونه نسبت دادن بداء و تردد و اجابت دعا و اين گونه مسائل به خداى سبحان صحيح مى نمايد، با اينكه علم خدا ازلا و ابدا به همه چيز آن گونه كه در نفس الامر است احاطه داشته و ذات او از آنچه موجب تغير و رخداد و امثال اينهاست تقدس دارد؟
پس بدان كه ؟ قواى منطبعه فلكى (403) به تفصيل حوادث آينده به طور يكجا احاطه ندارد، زيرا اين حوادث تدريجا يكى پس از ديگرى و دسته دسته همراه با اسباب و علل خود به گونه ديگر مستمر و نظامى مستقر در آنها نقش مى بندند، زيرا آنچه در عالم كون و فساد پديد مى آيد از لوازم حركات افلاك كه مسخر خداى متعال اند و از نتايج بركات آنها است و آنها اين گونه مى دانند كه هرگاه چنين شود چنان خواهد شد. پس هرگاه براى آنها علم به اسباب پديدآمدن امرى در اين عالم حاصل گردد حكم به وقوع آن مى كنند و آن حكم در آنها نقش مى بندد. و بسا باشد كه برخى از اسبابى كه موجب پديد آمدن پديده است برخلاف آنچه اسباب ديگر – كه در صورت نبود اين سبب – موجب آنند، به تاءخير مى افتد و براى آن قوا به جهت عدم اطلاع از سببيت آن سبب هنوز علم به اين سبب پيدا نشده است ، سپس چون زمان آن سبب فرا مى رسد و اين قوا بر آن سبب اطلاع مى يابند از اين رو بر خلاف حكم اول حكم مى نمايد، پس نقش حكم سابق از لوح آنها پاك شده و حكم ديگرى ثبت مى گردد.
مثال : براى وى علم به مرگ زيد با فلان مرض در فلان شب به جهت اسبابى كه مقتضى آن است حاصل شده ولى علم به صدقه دادن وى كه پيش از آن وقت انجام مى دهد براى وى حاصل نگرديده ، زيرا هنوز بر اسباب تصدق اطلاع نيافته و بعدا بدان آگاه مى گردد، و مرگ زيد با آن اسباب مشروط به اين است كه صدقه ندهد، از اين رو نخست به مرگ زيد و سپس به صحت و شفاى وى حكم مى نمايد. حال چون اسباب انجام شدن يا نشدن كارى مساوى است و براى وى هنوز علم به رحجان يكى از آنها حاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آن حاصل نگرديده ، زيرا هنوز زمان آن رجحان فرا نرسيده است ، از اين رو براى وى در انجام شدن يا نشدن آن كار تردد پيدا مى شود، گاهى انجام آن در وى نقش مى بندد و گاه عدم انجام آن . و همين است سبب و حكمت در محو و اثبات .
اما وجه نسبت دادن بداء و تردد و امثال اينها به خداى سبحان – با اينكه علم او به تمام كليات و جزئيات ، ازلا و ابدا، به همان صورت كه در واقع هستند احاطه دارد بدون آنكه تغير و رخدادى در ذات والاى حضرتش راه يابد – آن است كه يكى از محققان قدس سره فرموده است ؛ وى گويد:(404)
((از آن رو كه آنچه در عالم ملكوتى جارى مى شود به اراده خداى سبحان جارى مى گردد بلكه فعل ملكوتيان عينا فعل خداى متعال است – زيرا هرگز خدا را در انجام فرامينش نافرمانى نمى كنند و آنچه را كه بدان ماءمورند انجام مى دهند، زيرا انگيزه اى براى كار جز اراده خداى بزرگ ندارند از آن جهت كه اراده آنان مستهلك در اراده اوست ، و مثل آن ها مثل حواس انسان است كه انسان هرگاه به محسوسى توجه نمايد عضو حساس وى امتثال نموده و يكباره آن را خواهان مى شود – پس هر نوشته اى كه در اين الواح و صحيفه ها وجود دارد همچنان مكتوب خداى بزرگ – پس از قضاى سابقش كه با قلم اول او نوشته شده – به حساب مى رود.
از اين جهت درست است كه خداى متعال خود را به نسخ و بداء و تردد و اجابت دعا و آزمايش كردن و امثال اينها بدين اعتبار توصيف نمايد هر چند كه اين امور اشعار به تغير و رخداد دارند و خداى سبحان از آن منزه است ، زيرا آنچه ايجاد شده يا خواهد شد از عالم ربوبيت او بيرون نيست (چنانكه در حديث وارد است : ((خداوند مانند ما اسف نمى خورد، جز اينكه اوليا و دوستانى براى خود آفريده كه اسف مى خورند و خشنود مى گردند و مخلوق و مربوب هم هستند، و خداوند خشنودى آنان را خشنودى خود و خشم آنان را خشم خود قرار داده است .))) (405) و اگر چنين نبود كه اين نفوس – كه قابليت صور اراديه از خود را به حسب توارد ارقام قلميه بر آنها دارند – واسطه قرار گيرند، تمام كارها حتمى و غير قابل رد بودند و فيض ‍ الهى منحصر به تعداد معينى مى گشت و از حدود ابداع تجاوز نمى نمود، و راه هدايت براى روندگان و اجابت دعاى دعاگويان بسته مى شد.))
مؤلف : حكم نسخ مانند حكم بداء نيست مگر آنكه نسخ عبارت باشد از برداشته شدن حكم سابق ، اما اگر عبارت باشد از به سر رسيدن مدت حكم – كه تحقيق هم همين است – محو و اثبات در آن مدخليت ندارد. در دعا نيز نظر همين دو مساءله جارى است . دقت شود.
اما سبب اطلاع بر بداء و امثال آن اين است كه نفس پيامبر يا ولى با فرشتگانى كه به اذن خدا عمل مى كنند اتصال مى يابد و آنچه را در قلب آنان نوشته شده و خدا به آنان وحى نموده مى خوانند، پس از آنچه با چشم دل ديده يا با نور بصيرت مشاهده نموده و يا صداى قلم آن گراميان را با گوش ‍ دل شنيده اند گزارش مى دهند. سپس چون بار ديگر جانشان با آن فرشتگان اتصال مى يابد و در آن الواح چيزى را غير آنچه در بار اول ديده و با صور سابق مناسب داشته مشاهده مى كنند، به اين امر (پيدايش علم جديد) بداء و امثال آن گويند.(406)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.