فصل 4. اسامى اوصياء دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه و آله

فصل 4. اسامى اوصياء دوازده گانه رسول خدا صلى الله عليه و آله
سيد جليل حسن بن ابى كبش به سندش از سلمان رحمة الله روايت كرده كه گفت : بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم ، همين كه چشمش به من افتاد فرمود: اى سلمان ، خداوند هيچ پيامبر و رسولى را مبعوث نكرد مگر آنكه دوازده نقيب براى او قرار داد. گفتم : اى رسول خدا، من اين را از آن دو كتاب (تورات و انجيل ) دانسته ام . فرمود: اى سلمان ، آيا نقيبان دوازده گانه مرا كه خداوند براى پيشوايى پس از من برگزيده است مى شناسى ؟ گفتم : خدا و رسولش داناترند.
فرمود: اى سلمان ، خداوند مرا از صفاى نور خود آفريد و مرا فراخواند و من اطاعت نمودم . و از نور من على را آفريد و او را به اطاعتش فراخواند و او اطاعت نمود. و از نور من و نور على فاطمه را آفريد و او را فراخواند و او نيز اطاعت نمود. و از من و على و فاطمه حسن و حسين را آفريد و آن دو را فراخواند و اطاعت نمودند، پس خداوند ما را به پنج نام از نامهاى خود نامگذارى نمود: خدا ((محمود)) است و من ((محمد)) خدا ((على )) است و اين هم ((على )) خدا ((فاطر)) است و اين هم ((فاطمه ))، خدا را ((احسان )) هست و اين هم ((حسن )) و خدا ((محسن )) است و اين هم حسين .
سپس از نور حسين نه امام آفريد و آنان را فراخواند و اطاعت كردند، و اينها همه پيش از آن بود كه خداوند آسمان برافراشته يا زمين گسترده يا هوا و آب يا فرشته و بشر را بيافريند، و ما در حالى كه نورهايى بوديم او را مى شناختيم و او را تسبيح و ستايش مى كرديم و گوش به فرمان و مطيع او بوديم .
گفتم : اى رسول خدا – پدر و مادرم به فدايت – براى كسى كه اينان را بشناسد چه پاداشى خواهد بود؟ فرمود: اى سلمان ، هر كه اينان را آن گونه كه بايسته است بشناسد و از آنان پيروى كند و دوستشان را دوست بدارد و از دشمنشان بيزارى جويد، به خدا سوگند چنين كسى از ماست ، هر جا ما برويم او هم مى رود و هر جا ما ساكن شويم او نيز سكونت مى ورزد.
گفتم : اى رسول خدا، آيا مى شود به آنان ايمان آورد بدون آنكه آنان را با نام و نسب شناخت ؟ فرمود: نه ، اى سلمان ! گفتم : اى رسول خدا، من از كجا آنان را بشناسم ؟ فرمود: تا حسين را كه شناختى ، پس از او زين العابدين على بن الحسين ، سپس فرزندش محمد بن على شكافنده علوم اولين و آخرين از انبياء و مرسلين ، سپس فرزندش جعفر بن محمد زبان راستين خدا، سپس ‍ موسى بن جعفر فروخورنده خشم خود از روى صبر در راه خدا، سپس على بن موسى راضى به فرمان خدا، سپس محمد بن على بخشنده و برگزيده خلق خدا، سپس على بن محمد هدايتگر به سوى خدا، سپس حسن بن على ضامن امين عسكرى ، سپس فرزندش محمد بن الحسن المهدى سخنگو و قائم به حق خداست .
سلمان گويد: من ساكت شدم سپس گفتم : اى رسول خدا، براى من دعا كن كه آنان را دريابم . فرمود: اى سلمان ، تو و امثال تو و دوستان حقيقى آنان ، آنان را درخواهيد داشت .
سلمان گويد: بسيار خدا را شكر كردم ، سپس گفتم : اى رسول خدا، تا زمان ظهور آنان عمر خواهم يافت ؟ حضرت اين آيه را خواند: ((و چون زمان (سركوبى ) نخستين طغيان فرا رسد برخى از بندگان جنگاور خود را بر سر شما مى فرستيم پس در خلال ديار بگردند، و اين وعده اى است انجام شدنى . سپس شما را بر سر آنان بازگردانيم و شما را به اموال و فرزندان يارى دهيم و بر شمارتان بيفزاييم .)) (965)
سلمان گويد: در اينجا گريه و شوقى سخت مرا در گرفت و گفتم : اى رسول خدا، اين ماجرا در زمان شما خواهد بود؟ فرمود: آرى سوگند به خدايى كه محمد را فرستاده است در زمان من و على و فاطمه و حسن و حسين و نه امام ديگر و هر كس كه از ماست و درباره ما مورد ستم قرار گرفته است . آرى سوگند به خدا اى سلمان ، ابليس و لشگريانش و مؤ منان خالص و كافران خالص را حاضر كنند تا قصاص و خونخواهى صورت گيرد و ارثهاى تاراج رفته زنده شود، و پروردگارت به كسى ستم نمى كند، و ما اين آيه را (درباره خود) تاءويل مى كنيم :
((و ما اراده داريم كه بر آنان كه در زمين به استضعاف كشيده شدند منت نهيم و آنان را پيشوايانى كنيم و آنان را وارثان (حكومتهاى خودكامه ) سازيم . و آنان را در زمين قدرت دهيم و به فرعون و هامان و لشگريانشان بنمايانيم همان را كه از آن حذر مى كردند.)) (966)
سلمان گويد: پس از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاستم و ديگر باك نداشتم كه من پيشباز مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد. (967)
و شيخ صدوق در ((اكمال الدين )) به سندش از جابر بن يزيد جعفى روايت كرده كه گفت : از جابر عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت : چون اين آيه (آيه اولواالامر) را بر پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله فرستاد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را فرمان بريد و از رسول و فرمانروايانى كه از (ميان ) خود شما هستند اطاعت كنيد.))(968) من گفتم : اى رسول خدا، ما خدا و رسول او را شناختيم ، پس اين فرمانروايانى كه خداوند اطاعت از آنان را به اطاعت از خود مقرون ساخته است كيانند؟
فرمود: اى جابر، آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من هستند. اول ايشان على بن ابى طالب است ، سپس به ترتيب : حسن ، حسين ، على بن الحسين ، محمد بن على – كه در تورات معروف به باقر است و اى جابر، تو او را درخواهى يافت و چون او را ديدى سلام مرا به او برسان -، جعفر بن محمد صادق ، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بن محمد، حسن بن على هستند و سپس همنام و هم كنيه من : حجت خدا در زمينش و بازمانده او در ميان بندگانش فرزند حسن بن على است ، همو كه خداوند بر دست او مشارق و مغارب زمين را فتح مى كند، همو كه از ديد شيعيان و دوستانش چندان غيبت مى كند كه در اين غيبت جز كسانى كه خداوند دلشان را براى ايمان آزموده كسى بر اعتقاد به امامتش پايدار نمى ماند.
جابر گويد: گفتم : اى رسول خدا، آيا شيعيان در زمان غيبتش از او بهره مند مى شوند؟ فرمود: آرى ، سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برانگيخته ، در غيبتش از نور او روشنى گيرند و از ولايت او بهره مند مى شوند مانند بهره مندى مردم از آفتاب آن گاه كه در پس پرده ابر باشد. اى جابر، اين از اسرار پوشيده و علوم مخزون خداست ، و آن را از نااهلان پوشيده دار.
جابر بن يزيد (جعفى ) گويد: روزى جابر بن عبدالله بر امام سجاد عليه السلام وارد شد و در بين گفتگوى با آن حضرت ناگاه امام باقر عليه السلام كه نوجوانى بود و زلفى در پيش سر داشت از نزد زنان بيرون شد. تا چشم جابر به او افتاد بدنش لرزيد و مو بر بدنش راست شد و نگاهى دراز به او افكند، سپس گفت : پسر جان ! جلو بيا، جلو آمد، سپس گفت : عقب برو، عقب رفت . پس گفت : به خداى كعبه سوگند كه شمايل رسول خدا را داراست . سپس برخاست و به او نزديك شد و گفت : پسر جان ! نامت چيست ؟ گفت : محمد، گفت : فرزند كيستى ؟ گفت : فرزند على بن الحسين . گفت : فرزندم ! فدايت شوم ، تو باقرى ؟ گفت : آرى ، پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به من برسان .
جابر گفت : اى مولاى من ، رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا مژده داده كه زنده مى مانم تا تو را ديدار كنم ، و به من فرمود: هرگاه او را ديدى سلام مرا به او برسان ، بنابراين – مولاى من – رسول خدا به شما سلام مى رساند. امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، بر رسول خدا سلام باد تا آسمانها و زمين برپاست ، و بر تو نيز سلام باد كه سلام حضرتش را به من رساندى .
از اين به بعد جابر به نزد آن حضرت آمد و شد داشت و از او چيز مى آموخت . روزى امام باقر عليه السلام چيزى از جابر پرسيد، جابر گفت : به خدا سوگند من هرگز در چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن نهى كرده وارد نمى شوم ، زيرا آن حضرت به من خبر داده كه شما پس از او پيشوايان هدايت از خاندان او هستيد، بردبارترين مردميد در كودكى ، و داناترين مردميد در بزرگى ، و فرمود: به آنان چيزى نياموزيد كه آنان از شما داناترند.
امام باقر عليه السلام فرمود: جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله راست گفت ، به خدا سوگند من به آنچه از تو پرسيدم داناترم ، همانا در كودكى به من حكم (حكمت و علوم الهى ) داده شده است ، و اينها همه از فضل و رحمت خدا بر ما خاندان است .(969)
و نيز صدوق به سندش از جابر بن عبدالله انصارى روايت نموده كه گفت : بر فاطمه عليهاالسلام وارد شدم و در برابر آن حضرت لوحى قرار داشت كه در آن نامهاى اوصياء از اولادش نوشته شده بود، آنها را شمردم دوازده نام بود كه آخرشان قائم بود. سه نام از آنها محمد بود و چهار نام على . درود و سلام خدا بر همه آنان باد.(970)
و نيز به سندش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: امامان پس از من دوازده نفرند، اول آنان تو هستى اى على ، و آخر ايشان قائم است كه خداوند مشارق و مغارب زمين را به دست او فتح مى كند.(971)
و نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: امامان دوازده تن از خاندان من اند، خداوند فهم و علم و حكمت مرا به آنان عطا فرموده ، و آنان را از سرشت من آفريده است ، پس واى بر كسانى كه پس از من بر آنان تكبر ورزند و پيوند مرا درباره آنان ببرند. آنان را چه مى شود؟ خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند!(972)
اين حديث را نيز عامه با سندها و لفظهاى چندى روايت كرده اند.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.