فصل 4. بشارتهاى راهبان

فصل 4. بشارتهاى راهبان
و از جمله كسانى كه آن حضرت را پيش از بعثت به نام و نسب و صفت شناخته و از منتظران خروج او بوده اند بحيراى راهب و ابوالمويهب راهب و راهبان بزرگ ديگر بوده اند.
بحيرا آن حضرت را در راه شام ديد در سفرى كه همراه عمويش ابوطالب براى تجارت رفته بود، كه ابرى بر سر حضرتش سايه افكنده بود، پس به صومعه بحيراء رسيد و در زير درخت بزرگى كه شاخه هاى اندك داشت و ميوه نمى داد فرود آمد، درخت در جا سبز شد و شاخه هايش بر سر حضرت سايه افكند و سه نوع ميوه در آورد، دو نوع ميوه تابستانى و يك نوع زمستانى . بحيراء او را از نشانه ها شناخت و او را به طعام اندكى فرا خواند پس مردان بسيارى از آن خوردند و همه سير شدند. سپس از خواب و بيدارى و ساير اوضاع او پرسيد و حضرت همه را پاسخ گفت ، و همه نشانه ها با آنچه بحيراء از نشانه ها در اختيار داشت مطابقت داشت .
پس بحيراء روى پاهاى حضرت افتاد و پاهاى او را مى بوسيد و مى گفت : پسر جانم ! چه پاكيزه و خوشبويى ! اى كه پيروان تو از پيروان همه پيامبران بيشتر است ، اى كه درخشش نور دنيا از نور توست ، اى كه به نام تو مساجد رونق گيرد، گويا مى بينم كه سپاهيان و اسبهاى چست را پيش مى برى ، و عرب و عجم خواه و ناخواه پيروى تو كنند، و گويى مى بينم كه بتهاى لات و عزى را شكسته اى و خانه كعبه مالكى جز تو ندارد، كليدهاى آن را هر جا بخواهى مى نهى ، چه دلاورانى از قريش و عرب را به خاك افكنى ! كليدهاى بهشتها و دوزخها به دست توست ، بزرگترين كشتار (يا بزرگترين سودها) و هلاكت بتها با توست ، تويى كه قيامت بر پا نشود تا تمام پادشاهان خوار و سرشكسته در دين تو در آيند.
و پيوسته دست و پاى حضرت را مى بوسيد و مى گفت : اگر زمان تو را دريابم هر آينه در پيش تو شمشير بزنم مانند زدن دو چوبه آتشگيره به هم ؛ تو سرور اولاد آدمى ، و سرور رسولان و پيشواى پرهيزكاران و خاتم پيامبرانى به خدا سوگند زمين از آن روزى كه تو تولد يافته اى از خوشحالى خندان است تا روز قيامت ، و به خدا سوگند معابد و كليساها و بتها و شيطانها در روز تولد تو گريستند و تا قيامت گريان خواهند بود. تويى مورد دعاى ابراهيم ، و بشارت عيسى ، تويى كه از آلودگيهاى جاهليت پاك و مطهرى .
سپس رو كرد به ابوطالب و گفت : اين جوان با تو چه نسبت دارد كه مى بينم از او جدا نمى شوى ؟ ابوطالب گفت : او فرزند من است . بحيرا گفت : او فرزند تو نيست ، و پدر و مادر اين جوان نبايد زنده باشند. ابوطالب گفت : او برادرزاده من است و مادرش به او حامله بود كه پدرش مرد، و در سن شش ‍ سالگى نيز مادرش را از دست داد.
بحيراء گفت : راست گفتى ، مطلب همين است ، ولى من بهتر مى دانم كه او را از اين سفر به شهر خودش بازگردانى ، زيرا بر روى زمين هيچ جهود و ترسا و اهل كتابى نمانده مگر آنكه از تولد او آگاهى يافته است ، و اگر آنچه من از او ديدم آنها ببينند به او شر مى رسانند، و بيشترين دشمنان او يهودند.
ابوطالب گفت : چطور؟ گفت : زيرا اين برادر زاده ات به پيامبرى و رسالت مى رسد و ناموس اكبر (فرشته وحى ) كه موسى و عيسى را مى آمد او را خواهد آمد. ابوطالب گفت : به خواست خدا هرگز چنين نخواهد شد، زيرا خداوند او را ضايع نخواهد گذاشت .(1008)
و در روايت ديگرى است : بحيراء رو كرد به ابوطالب و گفت : اما تو اى عمو، خويشاوندى خود را درباره او مراعات نما و سفارش پدرت را درباره او حفظ كن ، زيرا به زودى قريش به خاطر او از تو دورى مى كنند ولى اهميت مده ؛ و من مى دانم كه تو در صورت ظاهر به او ايمان نمى آورى ولى باطنا به او ايمان مى آورى ، و فرزندى كه از تو به دنيا مى آيد به خوبى او را يارى خواهد كرد، فرزندى كه در آسمانها او را ((يل شكننده )) و ((دلاورى كه موى در پيشانى ندارد)) نامند، او را دو جوجه فرزندى است كه به شهادت رسند، و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، و او در كتابهاى آسمانى از ياران عيسى شناخته تر است .
ابوطالب گفت : به خدا سوگند همه آنچه را بحيراء گفت و بيشتر از آن را نيز مشاهده كردم . (1009)
و ابوالمويهب چون او را در شام ديد گفت : به خدا سوگند اين پيامبر اين زمان است ، به زودى خروج مى كند و مردم را به يكتاپرستى دعوت مى نمايد، پس هرگاه چنين ديديد از او پيروى كنيد.
سپس گفت : آيا عمويش فرزندى آورده كه نامش على باشد؟ گفتيم : نه . گفت : او در زمان او تولد شده – يا مى شود – و او نخستين كسى است كه به او ايمان مى آورد و او را مى شناسد، و ما صفت او را در نزد خود به وصايت يافته ايم چنانكه صفت محمد (صلى الله عليه و آله ) را به نبوت . و او سرور و رئيس و ذوالقرنين عرب است ، او حق شمشير را ادا مى كند، نامش در ميان آسمانيان على است . او در روز قيامت پس از پيامبران از همه نام آورتر است ، و فرشتگان او را ((يل درخشان پيروزمند)) نامند، به هيچ سو رو نكند جز آنكه ظفرمند و پيروز باز مى گردد، به خدا سوگند او در آسمانها از ميان ياران آن پيامبر شناخته تر از خورشيد تابان است .(1010)
و ديگر: ابن حواش دانمشند يهود است ، كه از شام آمد و گفت :
من از خمر و شراب دست كشيدم و به فقر و سختى و خرماهاى خشكيده روى آوردم به خاطر پيامبرى كه مبعوث خواهد شد، اينك زمان خروج اوست ، از مكه خروج مى كند و اينجا (يثرب ) خانه هجرت اوست ، او خنده رو و كشنده است ، به قرصى نان و خرمايى چند اكتفا مى كند و بر الاغ بى پالان سوار مى شود، در چشمش سرخيى است و ميان دوشهايش مهر نبوت است ، شمشير بر دوش مى نهد و به هيچ دشمنى اهميت نمى دهد و دامنه حكومتش تا آنجا كه اسب و شتر مى تازد خواهد رسيد.(1011)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.