فصل 6. حوادث شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله
از حسان بن ثابت روايت است كه : ((در مدينه بر روى بامى نشسته بودم كه ناگاه شنيدم يك يهودى فرياد مى كشد: اين ستاره احمد است كه درخشيده و آن جز به نبوت نمى درخشد، و از پيامبران جز احمد باقى نمانده (بنابراين بى شك ستاره احمد است ). ابوقبيس يكى از افراد بنى النجار كه رهبانيت پيشه كرده بود اين صدا را شنيد و گفت : اين يهودى راست مى گويد: اين زمان هنگام انتظار احمد است و اوست كه با من چنين كرده (انتظار او مرا به رهبانيت واداشته ) است . و چون پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه ظهور كرد ابوقبيس در مدينه به او ايمان آورد ولى به خاطر فرتوتى نتوانست به مكه نزد آن حضرت برود.)) (1018)
و يكى از يهوديان در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ستارگان و پراكندگى و فروريختن آنها را ديد و گفت : ((امشب پيامبرى به دنيا آمده ، زيرا ما در كتابهاى خود يافته ايم كه شيطان از گوش دادن به اخبار آسمان منع مى شود و براى دور شدنش با ستارگان تيرباران مى گردد.))
و در روايت ديگرى است كه گفت : ((امشب پيامبر عرب (يا پيامبر عربى ) متولد يافته و خالى در ميان دو شانه اش دارد كه روى آن تعدادى مو روييده است .))
و حكايت است كه يكى از دانشمندان اهل كتاب به عبدالمطلب گفت : ((اى سيد شهر مكه ، مولودى كه درباره او با شما سخن مى گفتم ديشب به دنيا آمده است . عبدالمطلب گفت : ديشب كودكى براى من متولد شد. گفت : او را چه نام كردى ؟ گفت : محمد. گفت : اين سه دليل است كه شاهد نبوت اوست : 1) ستاره اش ديشب درخشيد 2) نامش محمد است . 3) او شريف ترين افراد قوم خود است .)) (1019)
اخبار ديگرى از اين قبيل از دانشمندان اهل كتاب فراوان است و داستان رؤ ياى موبدان و فرستادن عمر و بن نفيله به سوى شق و سطيح كاهن و خبر دادن آن دو به نزديك شدن روزگار و ظهور آن حضرت مشهور است و راويان اخبار آن را نقل نموده و مورخان در كتابهاى خود آورده اند. (1020)