فصل 6. تاويلات و اشارات قرآن
يكى از عالمان گويد: كلمه اى از قرآن نيست مگر آنكه در تحت آن رمز و اشاره اى به معنايى نهان نهفته است كه تنها كسى آن را مى فهمد كه بتواند موازنه و مناست ميان عالم ملك و شهادت و عالم غيب و ملكوت را درك كند. زيرا هيچ چيزى در عالم حس و شهادت وجود ندارد مگر آنكه مثالى است براى يك امر روحانى از عالم ملكوت ، بدين سان كه در روح و معنا همان است اما در صورت و قالب غير آن . و مثال جسمانى در عالم شهادت نردبانى است به سوى معناى روحانى از آن عالم ، و از همين رو دنيا يكى از منازل راه به سوى خداست كه انسانها به ناچار بايد آن را بپيمايند، زيرا همان گونه كه رسيدن به مغز جز از راه پوسته محال است همچنين ترقى به عالم ارواح نيز جز از مثال عالم اجسام محال خواهد بود. اين موازنه و تناسب را با يك مثال خواهيم شناخت :
بنگر كه آنچه براى شخص خواب از رؤ ياهاى صحيح كه يك چهل و ششم از نبوت است منكشف مى شود چگونه با مثالهاى خيالى انكشاف مى يابد. مثلا كسى كه حكمت را به نااهل مى آموزد در خواب چنان مى بيند كه مرواريد به گردن خوك مى آويزد. و يكى در خواب ديد كه گويى انگشترى به دست دارد و با آن فرج زنان و دهان مردان را مهر مى كند، ابن سيرين (معبر معروف ) به او گفت : تو مردى هستى كه در ماه مبارك رمضان پيش از صبح اذان مى گويى ؟ گفت : آرى ، ديگرى در خواب ديد كه گويى روغن زيتون را در خود زيتون مى ريزد، ابن سيرين گفت : كنيزى دارى كه در واقع مادر توست ، او اسير شده و فروخته شده ، و تو او را نمى شناخته و خريده اى ؛ و واقعيت نيز همين بود. ببين چگونه مهر زدن بر دهانها و فرجها با اذان قبل از صبح در روح عمل ختم كه همان بازداشتن است مشاركت دارد گرچه در صورت همانند آن نيست . مطالب آينده را نيز بر همين اساس قياس گير.
بدان كه قرآن و اخبار نيز شامل بسيارى از اين قبيل است ، به اين حديث دقت كن : ((قلب مؤ من ميان دو انگشت از انگشتان خداست (كه هر گونه بخواهد آن را مى گرداند))) (1254) روح معناى انگشت ، قدرت بر برگرداندن سريع است ، و چون دل مؤ من ميان تاءثير فرشته و تاءثير شيطان است ، اين او را به گمراهى مى كشاند و آن وى را راهنمايى مى كند، و آنها بسان دو انگشت خدا هستند، پس اين خداوند است كه بدين وسيله دلهاى بندگان را زير و رو مى كند همان گونه كه تو با انگشتانت چيزها را دگرگون مى كنى . ببين كه چگونه نسبت دو فرشته كه مسخر خدا هستند در روح معناى انگشت بودن با دو انگشت تو شبيه است ولى در صورت فرق دارند!
از اين مثال مى توانى معانى ساير آيات و احاديثى را كه نزد جاهلان موهم تشبيه هستند استخراج كنى ، زيرا انسان باهوش با يك مثال مطلب را در مى يابد و آدم كند فهم هر چه مثال بيشترآورى به تحيرش افزوده مى گردد.
حال كه معناى انگشت را دانستى مى توانى به مفهوم قلم و دست و صورت و دست راست دست يابى و همه را روحانى بدانى نه جسمانى . مثلا مى دانى كه روح و حقيقت قلم كه ناگزير بايد حقيقتش را هنگام بيان حد آن دريابى آن است كه قلم چيزى است كه با آن مى نويسند. اينك اگر در عالم وجود چيزى بود كه بدان واسطه بتوان علوم را در الواح قلوب نقش بست چنين چيزى شايسته است كه نام قلم بر آن نهند، خداوند هم ((كسى است كه با قلم آموخت ، به انسان آنچه را نمى دانست آموخت )). (1255)
اين قلم روحانى است اگر روح و حقيقت قلم در آن باشد و چيزى از قلم كم ندارد مگر قالب و صورت آن را. از چوب يا نى بودن قلم جزء حقيقت قلم نيست و از همين رو در تعريف حدى (حقيقى ) قلم در نظر گرفته نمى شود. هر چيزى را حد و حقيقتى است كه روح آن چيز است ، و چون به روح اشياء پى بردى روحانى خواهى شد و درهاى ملكوت بر تو گشوده مى شود و اهليت همنشينى با ساكنان عالم بالا را پيدا مى كنى و آنان خوب رفيقانى هستند.
و نبايد بعيد شمارى كه در قرآن اشاراتى از اين قبيل وجود دارد، و اگر تحمل شنيدن اين گونه اشارات را ندارى در صورتى كه تفسير مستند به صحابه نباشد – زيرا گرفتار تقليد هستى – پس به تفسير اين آيه : ((خداوند آبى از آسمان فرو فرستد و رودخانه هايى به راه افتد هر يك به گنجايش خويش ، پس سيل به راه افتاد كفى بر روى خود دارد – و كف ديگرى نيز مانند آن از ذوب فلزات در آتش براى ساختن زيورآلات يا كالايى ديگر درست مى شود -…)) آن گونه كه مفسران گفته اند بنگر كه چگونه علم را به آب ، و دل را به رودخانه ها و چشمه سارها، و گمراهى را به كف روى آب مثال زده است . آن گاه در آخر آيه چنين آگهى داده است كه : ((خداوند اينچنين مثلها مى زند)). (1256) همين اندازه بس است كه طاقت بيش از اين ندارى .
بالجمله بدان كه آن چه را كه فهم تو قادر به درك آن نيست قرآن كريم آن را به همان صورتى كه در عالم خواب با روح خود از لوح محفوظ درك مى كنى به سوى تو القا مى كند تا آن را به شكلى مناسب تمثيل كند، و اين نيازمند به تعبير است .
و بدان كه تاويل همان راه تعبير را مى رود، و از همين رو گفتيم : مفسر حول و حوش پوسته مطلب دور مى زند، زيرا كسى كه كلمه خاتم و فروج و افواه را ترجمه مى كند و توضيح مى دهد چون كسى نيست كه از اينها اذان قبل از صبح را در مى يابد.
ممكن است گويى : چرا اين حقايق در قالب اين مثالها ريخته شده و ارائه گرديده و به صورت صريح نموده نگرديده تا مردم در دام جهالت تشبيه و گمراهى تمثيل گرفتار نشوند؟ بايد بدانى كه اين را زمانى در مى يابى كه دريابى كه چرا غيب از لوح محفوظ به صورت تمثيل بر شخص خواب ارائه مى گردد نه به صورت كشف صريح ، چنانكه براى تو مثال زدم ، و اين كسى را مى فهمد كه رابطه پنهان ميان عالم ملك و ملكوت را دريابد.
و چون اين را دانستى خواهى دانست كه تو در اين عالم ، خواب هستى گرچه ظاهرا بيدار باشى ، زيرا مردم خوابند و چون بميرند بيدار مى شوند و هنگام اين بيدارى با مرگ حاصل مى شود حقايق و ارواح آنچه كه به صورت مثال شنيده بودند براى آنان كشف مى گردد و مى دانند كه آن مثالها همچون پوسته و صدفهايى بوده اند براى آن ارواح ، و راستى آيات قرآن و فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله را به يقين در مى يابند چنانكه آن اذان گو راستى سخن ابن سيرين و درستى تعبير خواب او را دريافت .
همه اينها هنگام اتصال به مرگ منكشف مى شود، و بسا كه برخى از آنها در حال جان كندن منكشف شود، و اينجاست كه منكران و غافلان گويند: ((اى كاش از خدا و پيامبر پيروى مى كرديم )). (1257)، اى كاش ((باز مى گشتيم و عمل مى كرديم غير آنچه قبلا مى كرديم )) (1258)، ((اى كاش خاك بودم (و
آفريده نمى شدم ) )) (1259)، ((اى افسوس بر ما در آنچه كه در انجام آن كوتاهى كرديم )) (1260)، ((اى افسوس بر من كه در جنب (طاعت ) خدا كوتاهى كردم )) (1261)، پروردگارا، ديديم و شنيديم ، پس ما را باز گردان تا كارى شايسته كنيم كه ما يقين آورديم )). (1262)
و آيات قرآن كه مربوط به توضيح معاد است به اين اشاره دارد، پس از اين بفهم كه چون در اين زندگانى در خواب به سر مى برى بيدارى تو پس از مرگ خواهد بود، و آنجاست كه اهليت مشاهده بى پرده حق را پيدا مى كنى ، و پيش از آن حقايق را جز در قالب خيالى نمى توان ديد، آن گاه به دليل جمود نظرت بر حسن ، گمان مى برى كه اينها معنايى جز تخيل ندارند و از روح آنها غافل مى مانى چنانچه از روح خويش غافلى و جز قالب تن را نمى بينى .(پايان سخن آن عالم )
فصل 7. (انواع آيات قرآن )
در بحث معجزات دانستى كه برترين وجوه اعجاز قرآن نزد اهل بينش ، اشتمال قرآن بر معارف و حكمتها و سخنان جامع و پر معناست ، اينك بدان كه هدف اصلى از فرو فرستادن قرآن دعوت بندگان به سوى خداى سبحان است ، چنانچه در آياتى چند بدان اشاره گرديده است . از اين آيات قرآن منحصر در شش نوع است – آن گونه كه يكى از عالمان فرموده – كه سه نوع آنها اصول و مهمات است و سه نوع آن توابع و متهما. اصول و مهمات از اين قرار است :
نوع اول معرفى است كسى است كه بندگان به سوى او خوانده شده اند. اين نوع آيات شامل شناخت ذات صفات و افعال اوست . و چون شناخت ذات مجالس تنگتر، و گفتار در اين زمينه مشكل تر و انديشه در آن كنترل نشدنى تر و يادآورى آن از دسترس دورتر است ، به همين دليل جز اشارات و تلويحاتى در اين زمينه وارد نشده است كه اكثر آنها يا به تقديس مطلق خدا باز مى گردد مانند: (ليس كمثله شى ء (1263)((چيزى مانند او نيست )) و مانند سوره اخلاص ، و يا به تعظيم مانند: سبحانه و تعالى عما يصفون (1264) ((خداوند از آنچه نااهلان توصيف كنند منزه و برتر است )). بديع السماوات و الارض (1265)((پديد آورنده آسمانها و زمين است )).
امادر مورد صفات خدا مجال وسيع تر و جاى سخن گسترده تر است ، و از همين رو آيات مشتمل بر صفات مثل علم و قدرت و حيات و حكمت و كلام و سمع و بصر و غير بيشتر است . و اما افعال الهى دريايى بيكران است كه همه جوانب آن دست نتوان يافت ، بلكه اصلا در عالم وجود جز خداوند و افعال او چيزى نيست و هر چه غير اوست فعل اوست . اما آيات قرآنى شال موارد آشكار آنها و چيزهايى است كه در عالم شهادت و حس واقع است مانند آسمانها، ستارگان ، زمين ، كوهها، درياها، حيوانات ، گياهان ، فروفرستادن باران و ساير اسباب روييدن و حيات كه همه براى حس آشكار است .
و شريف ترين و عجب ترين افعال خدا و آنچه بيشتر بر جلالت سازنده آنها دلالت دارد افعالى است كه براى حس آشكار نيست بلكه از عالم ملكوت است و از آنها در قرآن جز اشارات و رموزى به چشم نمى خورد زيرا ادراك بيشتر آفريدگان از فهم آنها عاجز است . و اين نوع با اقسام گوناگونش آيات زبده قرآن و قلب و مغز و سر آن است .
نوع دوم نشان دادن راه سلوك به سوى خداوند است ، اين نوع آيات مشتمل بر چيزى است كه موجب اقبال به سوى خدا و اعراض از غير او مى گردد، و در يك بيان جمله ((لااله الا الله )) است . مانند آيات : ((خدا را فراوان ياد كنيد)) (1266)، ((مالها و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نسازد!)) (1267)، ((و روى دل تنها به سوى خدا آر و بس )) (1268)، ((تحقيقا رستگار شد هر كه نفس خود پاكيزه ساخت ، و زيان كرد هر كه نفس خود بيالود)) (1269)، ((تحقيقا رستگار شد هر كه پاكى گزيد و نام پروردگار را ياد كرد و نماز(1270)
گزارد)) و امثال اين آيات ، و اين دريايى عميق از درياهاى قرآن است .
نوع سوم بيان حال هنگام وصول به خداى سبحاى است . اين نوع آيات شامل بيان آسايش و نعمتى است كه واصلان با آن روبرو مى شوند و عبارت جامع همه انواع آن كلمه ((بهشت )) است . و شامل بيان خوارى و عذابى است كه محجوبان از خداوند به جهت رها كردن سلوك ، با آن روبرو مى شوند، و عبارت جامع همه انواع آن كلمه ((دوزخ )) است . و شامل بيان مقدمات احوال اين دو گروه است و از آنها به ((حشر و نشر و حساب ميزان و صراط)) تعبير مى شود. اينها ظواهر آشكارى دارند كه به منزله غذا براى عموم خلق است ، و اسرار پوشيده اى كه به منزله حيات براى خواص خلق مى باشد. و شايد يك سوم قرآن و سوره هاى آن به تفصيل اين امور مربوط باشد، و اننديشه را در اين باره مجالى گسترده است .
توابع و مهمات نيز به قرار زير است :
نوع اول بيان حال دوستداران دعوت ، و كارهاى نيك و ظريفى است كه خداى متعال درباره آنان انجام داده است ، مانند داستان انبيا و اوليا و فرشتگان عليه السلام ، و نيز بيان حال كسانى كه از دعوت روى گردانده و از اجابت ان خود دارى نموده اند و كيفيت قلع و قمع و كيفر آنان به دست خداوند. فايده اين قسم تشويق و بيم رسانى و اگاهى دادن و پند گرفتن است ، و حاوى اسرار و رموز و اشاراتى است كه نيازمند انديشه اى طولانى است .
نوع دوم حكايت اقوال منكران و احتجاجات آنان و آشكار ساختن سرشكستگى و رسوايى آنها و رد اباطيل و نسبتهاى ناروايى است كه به خداى سبحان مى دادند مانند آنكه فرشتگان دختران خدا هستند، خداوند داراى شريك است ، خداوند يكى از سه عنصر است (اب و ابن و روح القدس ، كه نصارا مى گفتند)، و نسبتهايى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دادند كه او ساحر و كاهن و دروغزن است ، و انكار نبوت او و اين كه او يك بشر است و شايسته پيروى نيست ، و انكار آخرت و زنده شدن پس از مرگ و انكار بهشت و دوزخ و انكار عاقبت طاعت و معصيت و در حجتهايى كه خداوند در رد آنان آورده لطايف و حقايقى نهفته است .
نوع سوم بيان منازل راه و كيفيت تهيه زاد و توشه و آمادگى براى اين سفر است كه چگونه سلاح آماده سازد تا دزدان منازل و راهزنان را از سر راه بردارد و اسبابى براى دفع مفسده هاى آنان تهيه كند. همه اينها را در ايات حلال و حرام و حدود احكام شرح داده است و ما در باب نياز به شرايع مفصلا توضيح داده ايم كه دل بريدن از همه چيز و پيوستن به حق نيازمند به بقاى بدن و نسل است و اين دو نيز نيازمند به اموال و زنان و قوانين بهره بردارى از آنها مى باشد. در زير اين آيات سياستها و حمكتها و فوايدى نهفته است كه كسى كه در مزاياى شريعتى كه حدود احكام دنيوى را اثبات مى كند بينديشد آنها را درك خواهد نمود، و ما در باب بيان اسرار تكاليف به پاره اى از اين فوايد اشاره كرديم .
اين يك قسم دسته بندى آيات قرآن در شش نوع است كه همه مقاصد قرآن را شامل است ، و اگر اين انواع را با شعبه هاى در نظر گرفته شده در يك رشته جمع كنى ده نوع خواهند شد: 1) ذكر ذات ، 2) ذكر صفات ، 3) ذكر افعال خدا، 4) ذكر معاد، 5و 6) ذكر راه راست – كه خود دو بخش است : پالايش نفس از صفات ناپسند، و ارايش آن به صفات پسنديده -، 7) ذكر احوال دوستان خدا، 8) ذكر احوال دشمنان خدا،9ذكر احتجاجات كافران ، 10) ذكر حدود احكام .
مؤلف : اين بود خلاصه گفتار يكى از عالمان . و به اين ده نوع مفصل باز مى گردد آنچه كه در روايات زير اجمالا به آنها اشاره شده است :
در كافى به سندش از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت : از اميرمؤ منان عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: قرآن در سه بخش نازل شده : يك بخش درباره ما و دشمنان ماست ، يك بخش سنتها نازل شده : يك بخش درباره ما و دشمنان ماست ، يك بخش سنتها و امثال است و يك بخش هم واجبات و احكام . (1271) و به سندش از امام باقر عليه السلام كه فرمود: قرآن در چهار بخش نازل شده : بخشى درباره ماست ، بخشى درباره دشمنان ماست ، بخشى سنتها و امثال است و بخشى هم واجبات و احكام (1272)
و به سندش از امام صادق عليه السلام كه فرمود: قرآن در چهار بخش نازل شده بخشى حلال ، بخشى حرام ، بخشى سننتها و احكام ، بخشى در اخبار آنچه پيش از شما بوده و گزارش آنچه پس از شما خواهد و در داورى ميان شما (1273)