امام سوم

امام سوم
امام حسين (سيدالشهداء) فرزند دوم على عليه السّلام از فاطمه عليهاالسّلام دختر پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در سال چهارم هجرى متولد شده است . آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوار خود امام حسن مجتبى عليه السّلام به امر خدا و طبق وصيت وى ، به امامت رسيد (261) .
امام حسين عليه السّلام ده سال امامت نمود و تمام اين مدت را به استثناى (تقريبا) شش ماه آخر در خلافت معاويه واقع بود و در سخت ترين اوضاع و ناگوارترين احوال با نهايت اختناق زندگى مى فرمود زيرا گذشته از اينكه مقررات و قوانين دينى اعتبار خود را از دست داده بود و خواسته هاى حكومت جايگزين خواسته هاى خدا و رسول شده بود و گذشته از اينكه معاويه و دستياران او از هر امكانى براى خرد كردن و از ميان بردن اهل بيت و شيعيانشان و محو نمودن نام على و آل على استفاده مى كردند، معاويه در صدد تحكيم اساس خلافت فرزند خود يزيد برآمده بود و گروهى از مردم به واسطه بى بندوبارى يزيد، از اين امر خشنود نبودند، معاويه براى جلوگيرى از ظهور مخالفت ، به سخت گيريهاى بيشتر و تازه ترى دست زده بود.
امام حسين خواه ناخواه اين روزگار تاريك را مى گذرانيد و هرگونه شكنجه و آزار روحى را از معاويه و دستياران وى تحمل مى كرد تا در اواسط سال شصت هجرى ، معاويه درگذشت و پسرش يزيد به جاى پدر نشست (262) .
بيعت يك سنت عربى بود كه در كارهاى مهم مانند سلطنت و امارت ، اجرا مى شد و زيردستان بويژه سرشناسان دست بيعت و موافقت و طاعت به سلطان يا امير مثلاً مى دادند و مخالف بعد از بيعت ، عار و ننگ قومى بود و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرمى مسلم شمرده مى شد و در سيره پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى الجمله يعنى در جايى كه به اختيار و بدون اجبار انجام مى يافت ، اعتبار داشت .
معاويه نيز از معاريف قوم براى يزيد بيعت گرفته بود ولى متعرض حال امام حسين عليه السّلام نشده و به آن حضرت تكليف بيعت ننموده بود و بالخصوص به يزيد وصيت كرده بود (263) كه اگر حسين بن على از بيعت وى سر باز زند پيگيرى نكند و با سكوت و اغماض بگذراند؛ زيرا پشت و روى مسئله را درست تصور كرده عواقب وخيم آن را مى دانست .
ولى يزيد در اثر خودبينى و بى باكى كه داشت ، وصيت پدر را فراموش كرد، بى درنگ پس از درگذشت پدر به والى مدينه دستور داد كه از امام حسين براى وى بيعت گيرد و گرنه سرش را به شام فرستد (264) !!
پس از آنكه والى مدينه درخواست يزيد را به امام حسين عليه السّلام ابلاغ كرد آن حضرت براى تفكر در اطراف قضيه مهلت گرفت و شبانه با خاندان خود به سوى مكه حركت فرمود و به حرم خدا كه در اسلام ماءمن رسمى مى باشد پناهده شد.
اين واقعه در اواخر ماه رجب و اوايل ماه شعبان سال شصت هجرى بود و امام حسين عليه السّلام تقريبا چهار ماه در شهر مكه در حال پناهندگى بسر برد و اين خبر تدريجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد. از يك سوى بسيارى از مردم كه از بيدادگريهاى دوره معاويه دلخور بودند و خلافت يزيد بر نارضايتيشان مى افزود با آن حضرت مراوده و اظهار همدردى مى كردند و از يك سوى سيل نامه از عراق و بويژه از شهر كوفه به شهر مكه سرازير مى شد و از آن حضرت مى خواستند كه به عراق رفته و به پيشوايى و رهبرى جمعيت پرداخته براى برانداختن بيداد و ستم قيام كند. و البته اين جريان براى يزيد خطرناك بود.
اقامت امام حسين عليه السّلام در مكه ، ادامه داشت تا موسم حج رسيد و مسلمانان جهان به عنوان حج ، گروه گروه و دسته دسته وارد مكه و مهياى انجام عمل حج مى شدند، آن حضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد در زى حجاج وارد مكه شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آن حضرت را در اثناء عمل حج به قتل رسانند (265) .
آن حضرت عمل خود را مخفف ساخته تصميم به حركت گرفت و در ميان گروه انبوه مردم سرپا ايستاده سخنرانى كوتاهى كرده (266) حركت خود بسوى عراق خبر داد. وى در اين سخنرانى كوتاه شهادت خود را گوشزد مى نمايد و از مسلمانان استمداد مى كند كه در اين هدف ياريش نمايند و خون خود را در راه خدا بذل كنند و فرداى آن روز با خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد.
امام حسين عليه السّلام تصميم قطعى گرفته بود كه بيعت نكند و به خوبى مى دانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بنى اميه كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بى ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تاءييد مى شد، او را خرد و نابود خواهد كرد.
جمعى از معاريف به عنوان خيرخواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند، ولى آن حضرت در پاسخ فرمود كه من بيعت نمى كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضا نمى نمايم و مى دانم كه به هر جا روم و در هر جا باشم مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك مى گويم براى رعايت حرمت خانه خداست كه با ريختن خون من هتك نشود (267) .
امام حسين عليه السّلام راه كوفه را پيش گرفت ، در اثناى راه كه هنوز چند روز راه تا كوفه داشت ، خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام را با يك نفر از معاريف شهر كه طرفدارى جدى بود، كشته و به دستور وى ريسمان به پايشان بسته در كوچه و بازار كوفه كشيده اند (268) و شهر و نواحى آن تحت مراقبت شديد درآمده و سپاه بى شمار دشمن در انتظار وى بسر مى برند و راهى جز كشته شدن در پيش نيست . همينجا بود كه امام تصميم قطعى خود را به كشته شدن بى ترديد اظهار داشت و به سير خود ادامه داد (269) .
در هفتاد كيلومترى كوفه (تقريبا) در بيابانى به نام كربلا، آن حضرت و كسانش به محاصره لشگريان يزيد درآمدند و هشت روز توقف داشتند كه هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر مى شد و بالا خره آن حضرت و خاندان و كسانش با شماره ناچيز، در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار مرد جنگى قرار گرفتند (270) .
در اين چند روز امام به تحكيم موضع خود پرداخته ياران خود را تصفيه نمود، شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهار داشت كه : ما جز مرگ و شهادت در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كار ندارند، من بيعت خود را از شما برداشتم هر كه بخواهد مى تواند از تاريكى شب استفاده نموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند.
پس از آن فرمود چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براى مقاصد مادى همراه بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق (نزديك به چهل تن از ياران امام ) و عده اى از بنى هاشم كسى نماند.
امام عليه السّلام بار ديگر بازماندگان را جمع كرده و به مقام آزمايش درآورده در خطابى كه به ياران و خويشاوندان هاشمى خود كرد، اظهار داشت كه : اين دشمنان تنها با من كار دارند، هر يك از شما مى توانيد از تاريكى شب استفاده كرده از خطر نجات يابد، ولى اين بار هر يك از ياران باوفاى امام با بيانهاى مختلف پاسخ دادند كه ما هرگز از ره حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيم تافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمقى در تن و قبضه شمشير به دست داريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود (271) .
آخر روز نهم ماه محرم ، آخرين تكليف (يا بيعت يا جنگ ) از جانب دشمن به امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم به جنگ فردا شد (272) .
روز دهم محرم سال 61 هجرى ، امام با جمعيت كم خود (روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر از ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و مابقى خويشاوندان هاشمى امام ، از فرزندان و برادران و برادرزداگان و خواهرزادگان و عموزادگان بودند) در برابر لشكر بى كران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ در گرفت .
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام عليه السّلام و ساير جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند (در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خرسال و يك فرزند شيرخوار امام حسين را نيز بايد شمرد (273) .
لشكر دشمن پس از خاتمه يافتن جنگ ، حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهدا را بريده ، بدنهاى ايشان را لخت كرده ، بى اينكه به خاك بسپارند، به زمين انداختند. سپس اهل حرم را كه همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شهدا به سوى كوفه حركت دادند (در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند 22 ساله امام حسين – كه سخت بيمار بود – يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السّلام بود و در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشتگان افتاده بود او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران ، سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردند) و از كوفه نيز به سوى دمشق پيش يزيد بردند.
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانيهايى كه دختر اميرالمؤ مين عليه السّلام و امام چهارم – كه جزء اسيران بودند – در كوفه و شام نمودند بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماءمورين خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل مؤ ثرى بود كه با تاءثير مؤ جل خود، حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت و از آثار معجل آن ، انقلابات و شورشهايى بود كه به همراه جنگهاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند، حتى يك نفر از دست انتقام نجستند.
كسى كه در تاريخ حيات امام حسين عليه السّلام و يزيد و اوضاع و احوالى كه آن روز حكومت مى كرد، دقيق شود و در اين بخش از تاريخ كنجكاوى نمايد، شك نمى كند كه آن روز در برابر امام حسين عليه السّلام يك راه بيشتر نبود و آن همان كشته شدن بود و بيعت يزيد كه نتيجه اى جز پايمال كردن علنى اسلام نداشت ، براى امام مقدور نبود؛ زيرا يزيد با اينكه احترامى براى آيين اسلام و مقررات آن قائل نبود و بندوبارى نداشت ، به پايمال كردن مقدسات و قوانين اسلامى بى باكانه تظاهر نيز مى كرد.
ولى گذشتگان وى اگر با مقررات دينى مخالفت مى كردند، آنچه مى كردند در لفافه دين مى كردند و صورت دين را محترم شمرده با يارى پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير مقامات دينى كه مردم براى ايشان معتقد بودند، افتخار مى نمودند.
و از اينجا روشن مى شود كه آنچه برخى از مفسرين حوادث گفته اند كه اين دو پيشوا (امام حسن و امام حسين ) دو سليقه مختلف داشتند و امام حسن مسلك صلح را مى پسنديد به خلاف امام حسين كه جنگ را ترجيح مى داد چنانكه آن برادر با داشتن چهل هزار مرد جنگى با معاويه صلح كرد و اين برادر با چهل نفر به جنگ يزيد برخاست ، سخنى است نابجا؛ زيرا مى بينيم همين امام حسين كه يك روز زير بار بيعت يزيد نرفت ، ده سال در حكومت معاويه و مانند برادرش امام حسن (كه او نيز ده سال با معاويه به سر برده بود) به سر برد و هرگز سر به مخالفت برنداشت و حقا اگر امام حسن يا امام حسين با معاويه مى جنگيدند كشته مى شدند و براى اسلام كمترين سودى نمى بخشيد و در برابر سياست حق به جانبى معاويه كه خود را صحابى و كاتب وحى و خال المؤ منين معرفى كرده و هر دسيسه را به كار مى برد، تاءثيرى نداشت .
گذشته از اينكه با تمهيدى كه داشت مى توانست آنان را به دست كسان خودشان بكشد و خود به عزايشان نشسته به مقام خونخواهى بيايد چنانكه با خليفه سوم نظير همين معامله را كرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.