دريچه اى رو به اميد
بيا كه صبر برايم چه خوب معنا شد در انـتظار ظـهورت دلم شكيبا شد
تـمام دفـترعمرم سـياه شـد اما امـيد ديدن رويت دوباره پيدا شد
چه جمعه ها كه گذشت ونيآمدى آخر دعـاى منتظرانت حديث شبها شد
كيده قطره اشكى زديدگان زان پس فـضاى سـبز نيايش پر از تمنا شد
حصار يأس چه زيبا شكست با يادت ولى چگونه بگويم كه عقده ها وا شد
هـنوز مانده به دل آرزوى ديدارت بـيا بـيا كـه بهارم خزان غمها شد