يكى از كسانى كه جزاى اعمال ننگين خود را، هم در دنيا و هم عالم برزخ ديد و سخت تر از آن را در قيامت خواهد ديد حجاج بن يوسف ثقفى فرماندار عبدالملك مروان در عراق است .
حجاج در مدت فرمانداريش صد و پنجاه هزار نفر از شيعيان و اولادان اميرالمؤ منين عليه السلام را به شهادت رسانيد و همين مقدار در زندان او شكنجه مى شدند. همان جنايت كارى كه دستور مى داد موقع غذا خوردن شيعيان را در كنار سفره او، مقابل چشمش سر ببرند و آهن قرمز شده اى را به جاى رگهاى بريده گردن آنها گذارند تا خون قطع شود و بدنها در اثر قطع شدن خون بالا و پايين روند و آن ملعون غذا بخورد و لذت ببرد.
آخرين كسى كه به دست آن خون آشام روزگار به شهادت رسيد ((سعيد بن جبير)) كه يكى از شيعيان و علماى برجسته و شاگردان ممتاز امام سجاد عليه السلام و از مفسران بزرگ قرآن بود.
حجاج به دژخيمان و جلادان خود دستور داده بود هر كجا ((سعيد)) را بيابيد دستگير كنيد و نزد من آوريد. بعد از دستگيرى ((سعيد)) و گفت و گوهاى تندى كه بين او و حجاج رد و بدل شد، حجاج دستور داد: سر از بدن ((سعيد)) جدا كنند و او را در ماه شعبان 95 در سن 94 سالگى به شهادت رسانيد.
((سعيد)) در آخرين لحظات عمر خود، او را نفرين كرد و چنين گفت : ((خدايا! حجاج را بعد از من بر هيچ كس مسلط نكن .)) خداوند هم دعاى او را به اجابت رسانيد و پانزده روز بيشتر از شهادت ((سعيد)) نگذشته بود كه حجاج بر اثر بيمارى سختى در بستر مرگ افتاد.
در مدت مرضش ، گاهى بى هوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد. هنگام به هوش آمدن مى گفت : ((مرا با سعيد بن جير چه كار؟ در اين مدت هر وقت به خواب مى رفت و بى هوش مى شد مى ديد ((سعيد)) نزد او مى آيد و لباس او را مى گيرد و مى گويد: ((اى دشمن خدا! به چه جرم و گناهى مرا كشتى ))؟ در اثر ناراحتى و شكنجه روحى كه در خواب به او هجوم مى آورد، وحشت زده بيدار مى شد و فرياد مى زد. با اين وضع بود تا به درك واصل شد. اين عذاب دنيايى حجاج تا هنگام مرگ بود.