بازی نمی گذارد

بازی نمی گذارد
.
داشت بازي مي کرد؛ الک دولک مثل هميشه. سيدي آمد جلو. به همه ي بچه ها پول داد و شکلات . آنها هم گرفتند، با خنده. فقط به «سيدرضا» نداد و گفت: «تو بچه اي و اهل بازي… »

نفس نفس مي زد. از خواب پريد. ناراحت بود.

گفت: شايد قرار است چيزي به من برسد که بازي نمي گذارد. ديگر هيچ وقت توي کوچه با بچه ها بازي نکرد.  آن روز «سيد رضا» هفت ساله بود. .
.

بار اولش بود که مي رفت پابوس امام رضا عليه السلام مريض شد. رفت حرم و به آقا گفت: “يابن رسول الله! تا نبينم درست نمي شود. با شنيده ها هم کاري ندارم، مي خواهم ببينم شما مريض شفا مي دهيد”. حرفش تمام شد. با رضايت و سلامت از حرم برگشت… هنوز ” سيد رضا ” هجده سال بيشتر نداشت .
.
حضرت آیت الله سید رضا بهاء الدینی (ره) روزی فرمود:

من با حضرت مزاحی کردم؛ دیدم مشهد خیلی شلوغ و پر ازدحام است، عرض کردم:
.
آقا اینقدر در اطراف خودتان برای چه جمع کرده اید؟!
ناگهان عالمی برایم منکشف شد، پرده برداشته شد، دیدم همه این افراد مورد توجه و عنایت می باشند!
.
حضرت به یکایک آنان لطف دارند! البته هر کس به تناسب ایمان و معرفت خود بهره می برد و هیچکس محروم نیست.

کانال سیره علما @sireolama
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.