مسعودى ميگويد: كار فرمانبردارى و اطاعت كوركورانه مردم از معاويه بجائى رسيد كه وقتى بطرف صفين ميرفت نماز جمعه را روز چهارشنبه اقامه كرد و تمام سپاهيانش به وى اقتدا كردند و با وجود اين بدعت آشكار، مورد اعتراض واقع نشد و در ميدان جنگ بفرمانش از سرميگذشتند و او را سرور و مطاع خود ميدانستند.
بعد از جنگ صفين سلطه و قدرت معاويه افزايش يافت و مردم ، بى چون و چرا، دستورش را بكار مى بستند و بيش از پيش در راه اجراء اوامرش بشرك در اطاعت تن ميدادند. اهالى شام آنچنان تسليم معاويه شدند كه فرمانش را بر فرمان خدا و پيغمبر، حتى فرمان عقل و وجدان مقدم ميداشتند، گوئى فقط بخواسته ها و دستورهاى او فكر ميكردند و براى عدل و انصاف ، حق و فضيلت ، شرافت و درستكارى ، و ديگر سجاياى انسانى ارزش قائل نبودند.
يكى از سربازان كوفى كه با شتر خود به جبهه جنگ صفين آمده بود در مراجعت ، مصمم شد سفرى بشام نمايد و از نزديك حوزه حكومت معاويه را ببيند. تصميم خود را عملى نمود و رهسپار شام گرديد. روزى كه وارد دمشق شد با سربازى از لشكريان معاويه مواجه گرديد كه او را در صفين ديده بود و ميدانست از دوستان على عليه السلام است . نزديكش آمد، با وى گلاويز شد و گفت اين ناقه كه تو بر آن سوارى متعلق به من است و تو در صفين از من گرفتى ، مردم جمع شدند، اختلاف و گفتگو بين آن دو بالا گرفت و ناچار به معاويه مراجعه كردند. دمشقى دعوى خود را طرح نمود و براى اثبات گفته خود، پنجاه شاهد آورد و همه گواهى دادند كه ناقه متعلق بمرد دمشقى است . معاويه بنفع او حكم داد و به كوفى امر نمود كه شتر را تسليم وى نمايد.
در لغت عرب ((ناقه )) اسم شتر ماده است و ((جمل )) نام شتر نر. پس از صدور حكم ، مرد كوفى بمعاويه گفت اين شتر ((جمل )) است نه ((ناقه )) و مرد دمشقى از آغاز مدعى ناقه بود و پنجاه شاهد نيز بعنوان ناقه ، شهادت دادن و در واقع خواست با اين تذكر، معاويه را بحقيقت امر متوجه كند و به او بفهماند كه اين هياهو يك صحنه سازى بيش نبود و حكمى كه داده اى ناصحيح و برخلاف حق است ولى معاويه به اظهارات او اعتنا نكرد و گفت حكمى كه صادر شده و بايد اجراء شود.
مجلس قضا پايان يافت . طرفين دعوى و شهود متفرق شدند، لكن معاويه در پنهان ، مرد كوفى را احضار نمود، قيمت شترش را پرسيد و در برابر آن به وى پرداخت نمود، بعلاوه مورد عنايت و احسانش قرار داد.
و قال له ابلغ عليا انى اقابله بمائة الف مايهم من يفرق بين الناقة و الجمل .(55)
به او گفت از قول من اين مطلب را بعلى عليه السلام برسان كه من ميتوانم با صد هزار سربازى كه بين ناقه و جمل فرق نميگذارند با شما مقابله نمايم .
مرد دمشقى و پنجاه نفر شهودش مانند ديگر مردم شام ، طرفدار معاويه و مطيع بى قيد و شرط او بودند. اينان بحق و باطل ، حلال و حرام ، و خشنودى و خشم خدا فكر نميكردند، فقط در اين انديشه بودند كه با هر صورت ممكن از معاويه و طرفدارانش حمايت نمايند و به على عليه السلام و يارانش آسيب برسانند. بفرموده امام صادق عليه السلام ، بنى اميه بمردم آزادى ندادند كه شرك را بشناسند و تعاليم اسلام را بدرستى فراگيرند براى آنكه بتوانند در مواقع لازم آنانرا به اعمال مشركانه وادار كنند و معنويات ناروا و غيرمشروع خويش را بر آنها تحميل نمايند.