حنان ابن سدير گفت يزيد بن خليفه از قبيله بنى حارث ابن كعب بود، گفت در مدينه خدمت حضرت صادق (ع ) رسيديم پس از عرض سلام و نشستن عرض كردم من مردى از طايفه بنى حارث ابن كعبم خداوند مرا بدوستى ما هدايت يافتى با اينكه بخدا سوگند در ميان بنى حارث بن كعب دوستى ما كم است .
عرض كرد غلامى خراسانى دارم كه شغلش گازرى و شستشوى لباس است چهار نفر همشهرى دارد. اين پنج نفر در هر جمعه يكديگر را دعوت مى كنند و هر پنج جمعه يك مرتبه نوبت غلام من ميشود. همشهريان خود را ميهمانى كرده براى آنها گوشت و غذا تهيه مينمايد پس از خوردن غذا ظرفى را پر از شراب نموده آفتابه اى نيز ميآورد هر كدام اراده خوردن كردند ميگويد بايد قبل از آشاميدن صلوات بر محمد و آل او بفرستى (همين كار را ميكند) بوسيله اين غلام هدايت يافته ام .
فرمود: ترا نسبت به او سفارش ميكنم و از طرف من سلامش برسان بگو جعفر بن محمد(ع ) گفت اين آشاميدنى كه ميخوريد توجه داشته باش اگر زياد خوردنش باعث سكر و مستى ميشود از يك قطره آن نيز نياشام زيرا پيغمبر(ص ) فرمود هر مسكرى حرام است .
آن مرد گفت بكوفه آمدم . سلام حضرت صادق (ع ) را به غلام رسانيدم گريه اش گرفت گفت : آنقدر حضرت صادق (ع ) بمن اهميت داده كه مرا سلام رسانده ؟! گفتم آرى و نيز فرموده توجه داشته باش آنچه ميآشامى اگر زيادش سكرآور است از كمش پرهيز كن (فرمايش پيغمبر را هم بيان كرد) سفارش ترا بمن كرده اينك منهم در راه خدا آزادت كردم .
غلام گفت سوگند بخدا آن آشاميدنى شراب بوده ولى حال كه چنين است عمر داشته باشم ديگر ذره اى نمى آشامم .