پس از پايان جنگ احد و بازگشت پيغمبر(ص ) بطرف مدينه ، مرد و زن از هر قبيله بر سر راه آمده بودند و بر سلامتى پيغمبر(ص ) خداى را سپاسگزارى ميكردند. ا
ز قبيله بنى عبدالاشهل مادر سعد بن معاذ جلوتر از ديگران ميآمد. در اين هنگام عنان اسب پيغمبر(ص ) در دست سعد بود. عرض كرد: يا رسول الله مادر من است كه خدمت ميرسد حضرت رسول (ص ) فرمود: (مرحبابها) آفرين بر او.
مادرسعد نزديك شد پيغمبر(ص ) او را به شهادت فرزندش عمروبن معاذ تسليت فرمود. عرض كرد يا رسول الله همينكه مصيبت و ناراحتى ديگر بر من اثر نخواهد كرد و دشوار نخواهد بود.(5)
موكب پيغمبر(ص ) نزديك بزنى از انصار رسيد كه شوهر و پدرش كشته شده بودند. مسلمين او را به شهادت پدر و شوهرش تسليت دادند در جواب آنها گفت پيغمبر(ص ) چطور است ؟ آنطور كه خواسته تو است بحمدالله سلامت است .
گفت مايلم خودم آنجناب را مشاهده كنم و با اين ديدگان او را به بينم تقاضا كرد آنجناب را نشانش بدهند. همينكه چشمش به پيغمبر صلى الله و عليه و آله افتاد ((قالت كل مصيبه بعدك جلل )) يا رسول الله با سلامتى شما هر مصيبتى هر چند دشوار باشد كوچك و آسان است .(6)