در جمعه اى روشن

در جمعه اى روشن

چنان پيچيده در دشت دلم امشب طنين سبز آوايت

تورا ميخواهم ازجان بيشتر، بالا بلند آسمان درمشت!

بيا،  اى چشمهايت جنت المأوا،  که در دنياى وانفسا

شب آمد،  سايه گستر شد، کبوتر در دل آيينه پرپر شد

يقين دارم که ميآيي؛نسيمى سبزپوش اين را بشارت داد

بهار پر تپش درسينه ات، نبض زمان دردست تو، افسوس

هلا،  زيبا تر وبشکوه تر از ماه واقيانوس نا آرام

هزار اللّه اکبر برتو، اى معناى ناب سورهى والشّمس!

صلاحت مى چکد از آيه ى خال لبت در شهر آيينه

(چه خوش باشد که بعد از انتظارى) ناگهان در جمعه اى روشن)

  که ديگردل نميبندم به چيزى جزبه آهنگ غزلهايت

بيا از پرده،  بيرون يک تبسّم تا شوم محو تماشايت

پريشانم،  پريشانم،  پريشانتر از آن زلف چليپايت

بيا تا عالم وآدم ببيند ضرب شست حيدر آسايت

ولى آخربه کشتن ميدهد ما را، همين امروز وفردايت!

ـ نمى فهمند اين دجّال باورها،  بهار بکر معنايت

بيا تامن ببوسم، دستها، آن شاخه ى سرسبز طوبايت

صراط المستقيم است آن نگاه دلنشين روح افزايت

چه عطرى ميوزد اى نازنين از مصحف رخسار زيبايت!

(به اميدى رسد اميدوارى) چون ببيند ماه سيمايت

جليل دشتى مطلق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.